بخش های ديگر
 
صفحه ی اول
 
fl
 

خود بهار
نوروز سال خروس

 
image
 
 
کامبيز گيلانی
 

هوای ديگری اگر هست،
آفتاب
در باران می رقصد اگر،
آزادی
در عشق
آب می شود اگر،
دست خالی ما هنوز
در آرزوی غنچه ای ست
نشکفته.
 
باران
فصل های خشک را می شويد
آفتاب
قصه ی غم انگيز تاريکی را
دوره می کند
و سبزه
در انتظار چشم های بيدار
باغ را
غرق بوسه می کند.
 
روزگاری اين چنين،
گاه غريب است
گاه ستونی لغزان
در جای خويش،
تا تو در آن
سرگردان بمانی.
 
من اما
بهار را در انديشه ای ديگر
جست و جو کرده ام
و
تا صبحی
که غبار تلخ نيرنگ
ازچهره ی آزادی شسته شود،
دل به هيچ نسيم مشکوکی
که غرقابی در کوله بارش می پرورد،
نبسته ام.
 
من
در پی بهاری دويده ام
که قامت ديگری
از اين جهان وارونه
می سازد.
هوای بهار من
طراوت زندگی
بر چهره ی سوخته ی زمين
می دمد.
 
پنجره را باز می کنم
چشم را می بندم
انديشه را رها می سازم
تا
در آرامشی بی دغدغه
خود را
در اين همه هياهو
باز يابم.
وقتی
دوباره چشم می گشايم،
هيچ پنجره ای نيست ديگر،
هيچ دری
هيچ ديواری نيست ديگر.
انگار بهار آمده است
نه!
من خود
بهار شده ام،
خود بهار!

بخش های ديگر
 
صفحه ی اول
 
fl