خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول

 
مجيد شريف و تلاش روشنگرانه ی او
مجيد شريف    Majid Sharif

مهشيد شريف

 

اشاره
ــــــــ

مقاله يی که در زير می خوانيد را، مهشيد شريف، همسر مجيد شريف، به مناسبت شانزدهمين سالگرد شهادت مجيد ـ نخستين شهيد دور معروف تر قتل های زنجيره يی ـ نوشته است.
من نيز پيش از اين، با رها از مجيد، در همين سايت و در جا های ديگر ياد کرده ام. از جمله در مقاله ی «با ياد مجيد شريف، شهيد عشق» که توصيه می کنم پس از خواندن مقاله ی مهشيد، به آن نيز مراجعه کنيد. لينک آن مقاله را در پايين همین صفحه آورده ام.
در آن مقاله، که دردنامه يی است به ياد آن يار صميمی و شبان و روزانی که در غربت با او گذرانيده ام، تا حدودی با زندگی و تفکر و راه و روش و منش او، از زوايای ديگر آشنا می شويم.

محمد علی اصفهانی
۲۹ آبان ۱۳۹۳
شانزدهمين سالگرد شهادت مجيد

 

مجيد شريف و تلاش روشنگرانه ی او

 مهشيد شريف

زنده ياد مجيد شريف در بهار سال ۱۳۷۰ کتابی بنام «سيری در قلمرو درون» که خود ناشر آن نيز بود، منتشر کرد. تجربۀ پس از انتشار اين کتاب گواه آن است که بی گمان به دليل محدوديت هايی چون تيراژ پايين، عدم پخش گسترده، عدم دسترسی بسياری از کتابفروشی های فارسی زبان در خارج از کشور به آن و احتمالاً نکات جانبی ديگری، محتوای آن برای بسياری ناشناخته است.
 
در آغاز شانزدهمين سالگرد قتل او به دست ماًموران امنيتی در پاييز ۱۳۷۷ در ايران، با بازنويسی قسمتی از اين کتاب که يادگاری از تلاش روشنگرانۀ او برای درک و فهم عميق تر از عوامل و دلايلی که به رشد «عقب ماندگی های فکری و فرهنگی» جامعۀ ما دامن می زند، می پردازم.
 
«سيری در قلمرو درون» در ۱۴۱ صفحه، به پيشگفتار، دفتر اول: ديباچه ای بر لائيسيتۀ انقلابی و مردمی در سه فصل به ترتيب کليات، نسبيت باور ها و مفاهيم و شرايط امروز جامعۀ ايرانی و برخی از روندهای عقيدتی و فرهنگی، می پردازد. در دفتر دوم: مبارزه با بت پرستی و مبارزه با خود پرستی که شامل دو بخش به ترتيب، مبارزه با «بت پرستی» و مبارزه با «خود پرستی»، می باشد. در دفتر سوم: آزادی، دادگری، معنويت را در بر می گيرد و در صفحات آخر در ضميمه، با فصلی بنام پيرامون «بريدن از طبقه» روبرو می شويم.
 
از تاريخ بندی مطالب کتاب چنين بر می آيد که مجيد شريف نگارش «سيری در قلمرو درون» را از ماه های مهر و آبان ۱۳۶۵ در محل اقامتش، پاريس آغاز کرده و آن طور که خود می گويد انگيزۀ او پرداختن به موضوع حياتی و کليدی «قطع رشتۀ وابستگی به اقتدار تعيين کنندۀ گذشته و گذشتگان» بوده است. و بنا به تاريخی که برای پيشگفتار ذکر می شود اين کتاب در اسفند ماه ۱۳۶۹ در کشور سوئد به پايان و به چاپ می رسد.
 
دکتر مجيد شريف علاوه برآنکه در اين کتاب به تشريح مفاهيم تئوريک و بررسی تحولات اجتماعی در صد سال اخير اروپا می پردازد، انگيزه و رفتارهای سياسی و ايدئولوژيک گروه ها و نهادهای سياسی ايرانی را به صورتی کلی و بدون ذکر نام و مشخصات هر کدام از آن ها را نيز به چالش می کشد. می توان حدس زد که او از تجربۀ شخصی خود، نزديکی به شورای ملی مقاومت در سال های ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۵ و جدايی از آن بسيار بهره گرفته است. همچنان که می گويد «هر جامعه ای، با گروه ها، اقشار و طبقات خود، با مجموعۀ ويژگيهای سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خويش و با پيشينۀ تاريخی و نيز موقعيت جهانی اش يک واقعيت زنده و فعال است که تلاش برای تحول و تکامل آن جز با برقراری رابطه ای زنده و درونی با آن به ثمر نمی رسد. بنابراين نه می توان تئوری ها، انديشه ها و برنامه هايی را از بيرون و از بالا بر آن بار کرد و نه شيوه هايی از مبارزه را به شکل مکانيکی در مورد آن اعمال نمود. حتی اگر برای مدتی کوتاه يا بلند اين تلاش «موفقيت» حاصل کند، بيشترين کاری که می کند اين است که جامعه را تحت سيطره خود بگيرد و به تحولاتی محدود و سطحی وادارد.» (ص. ۱۲۹ و ۱۳۰)
 
پيشگفتار
 
از سيزده صفحه ای که پيشگفتار اين کتاب را تشکيل می دهد، قسمت عمده آن در اين نوشته بازنويسی شده. صفحات ده، يازده و قسمتی از صفحه دوازده به تشريح محتوای سه دفترِ ذکر شده در بالا می پردازد که در اين بازنويسی تکرار نمی شود.
 
پيشگفتار کتاب چنين آغاز می شود: «آنگاه که در جوامعی، رويا ها و انتظارات در رويارويی با واقعيت برای چندمين بار، و هر بار شديد تر از گذشته، به ناکامی و بن بست گرفتار می آيند، برای عنصر روشن بين اين پرسش پيش می آيد که آيا می توان همچنان در مسير يا مسيرهای گذشته روان گرديد و آيا همچنان می توان به تکرار و يا دست بالا دستکاريهای ظاهری، دل خوش کرد؟
 
آنگاه که سير وقايع تا آن حد شتابان است که امنيت و آرامش را، خارج از اراده و اختيار ما از ما سلب می کند و زندگی و آيندۀ ما را تحت سيطرۀ خود می گيرد، آيا ديگر مجال آن هست که به بهای خودفريبی و توهم زايی در امنيتی دروغين جا خوش کرد؟
 
آيا ايدئولوژيهای سياسی و باورهای جزمی مذهبی توانستند حتی پس از برقراری سيستم های اجتماعی و رژيم های سياسی به وعده های خود عمل کنند و پس از مدتی کوتاه يا طولانی دچار بن بست و تجزيه نگردند؟
 
آيا سلب اختيار و اقتدار از اکثريت انسان ها يعنی کسانی که قاعدتاً موضوع و بهانه و هدف هر حرکت اجتماعی و سياسی هستند، و سپردن آن به مراجع ماورايی و نيروهای مرموز و مطلقيت يافته - اعم از «عينی» يا «غيبی»، «زمينی» يا «آسمانی» - جز اين نتيجه ای داشت که گام زدن در جادۀ آزادی و رفاه و حرمت انسانی را راکد کند و حتی مانع شود و به ويژه احساس مسئوليت در قبال سرنوشت خويش و در قبال آنچه در گرداگرد ما پديد می آيد را از عمق و استواری تهی سازد؟
 
يک چند چشم به آسمان دوختيم تا «دستی از غيب برون آيد و کاری بکند»: حاصل آن حقارت و ذلت و سرسپردگی و انفعال بود. تعصب و خرافه آنچنان در دل و جانمان ريشه دواند که جز فرمانبرداری از ارباب قدرت چاره ای نيافتيم. يک چند به اين و آن «رهبر قوی» دل باختيم تا ما را به «وحدت» و «امنيت» و «هويت» رهنمون سازد: «خود» را گم کرديم و جز ناکامی و دلسردی حاصلی نيافتيم.
 
يک چند به «از ما بهتران» به قدرت ها و ملت ها و دولتهای پيشرفته روی آورديم تا ما را در طريق ترقی و سعادت هدايت نمايند: يا به بازيمان نگرفتند و يا از ما بهايی بس گران طلبيدند، سرانجام نيز نه به همان جا که بوديم، بل جايی فرو تر در افتاديم.
 
يک چند به سازمان ها و احزاب و ايدئولوژی ها اميد بستيم. به مهره و مادۀ خام و تماشاچی و سرباز بدل شديم و زندانی توهمات گشتيم. در اين ميان «خود» را فدای «غير»، «درون» را تابع «بيرون» و «پايين» را زائدۀ «بالا»کرديم، به حرکت های غير طبيعی و انحرافی و شتابزده، به روکاری ها و ظاهرسازی های فريبنده، به مصلحت انديشی ها و آداب دانی ها و ادعاهای توخالی ميدان داديم.
 
گمان داشتيم که می توان بی پشتوانۀ فرهنگی و فکری به امر انقلاب پرداخت! رژيمی را ساقط کرديم و رژيمی بد تر و عقب مانده تر به جای آن آورديم.
 
گمان داشتيم که در متنی از استبداد و کهنگی و فقر می توان «سوسياليسم» را مستقر کرد و سرمايه داری را به عقب راند! خفقان تک حزبی و دولت سالاری و تبعيد فکری را «سوسياليسم» ناميديم و به پرستش آن پرداختيم، غافل از اينکه سرانجام اين همان «سرمايه داری» است که چنان «سوسياليسم»ی را به عقب می راند و حتی به خود و در خود جذب می کند!
 
گمان داشتيم که امپرياليسم «ببر کاغذی» است و می توان به آسانی آن را از هم دريد! ماجراجويی و پرخاشگری را با بيداری و استقلال يکی گرفتيم و جبران همۀ غفلت ها و ندانم کاری ها و عقب ماندگی ها را در نظامی گری و گردن کشی و تبعيت از ديکتاتورهای «ملی» يافتيم.
 
گمان داشتيم که می توان با اتکا به حربه ها، شيوه ها و ارزشهايی که «دشمن» در اختيار دارد و خود راه بهره گيری از آن ها را بهتر از ما می داند، به جنگ وی رفت و پيروز بيرون آمد. و حال آنکه فقط اندکی هشياری لازم بود تا دريابيم که اين، خيالی خام بيش نيست.
 
شرايط امروز جهان، بخصوص پس از پايان بحران و جنگ خليج فارس، هر عنصر نا خوش آيند و غيرمنتظره ای هم در بر داشته باشد، درس های مفيد و مثبتی را نيز با خود حمل می کند: بسياری از خوابهای خوش را آشفته می سازد، ديوارۀ شماری از توهمات را در هم می شکند و چشمهای خواب زده را بيدار می کند. نشان می دهد که در هر آنچه روی داده است سرانجام اين «ما»ييم که زمينه ساز آن بوده ايم و به عبارتی «از ماست که برماست» نه بدين معنا که ما خود چنين و چنان کرده ايم بلکه بدين معنا که از «خود» سلب صلاحيت و سلب اختيار کرده و صلاحيت را به «ديگری» تفويض نموده ايم. خود نجنبيده ايم و به خود اميد و اتکا نيافته ايم و برعکس منبع همه چيز را در «غير» و « ديگری» جستجو کرده ايم و اين اصالت دادن به «غير» از انفعال و سرسپردگی و تسليم تا ماجراجويی و لجالت و خيره سری و ويرانگری را معنا داده و به دنبال داشته است.
 
همۀ اين امور و پديده ها نشان می دهند که افراد، گروه ها و جوامع ضعيف و فقير تا وقتيکه به هوشياری و بيداری نرسيده اند، تا وقتی که از شخصيت استوار و درون جوش فکری، فرهنگی، علمی، معنوی و عملی برخوردار نيستند، تا وقتی که خود نمی دانند کيستند، از کجا آمده اند، به کجا روانند و چه بايد بکنند و تا وقتی که خود با دست خود زمام اختيار خويش را به دست تعصبات، احساسات ناخوداگاه، توهمات، قلدرمنشی ها و گردنکشی های اين و آن ديکتاتور، می سپارند، همچنان بازيچۀ دست انواع و اقسام قدرت ها هستند حتی اگر چند صباحی اين تصوربرايشان پديد آيد که دست اندرکار تضعيف و شکست آن قدرت ها می باشند.
 
آخر چگونه می توان در دنيای امروز قد برافراشت و بويژه در «نظم»ی که قدرتهای بزرگ مبتکر و تعيين کنندۀ آنند مداخله کرد و تغييری ايجاد نمود، پيش از آنکه «خود» چيزی آفريد و برای عرضه داشت؟
 
در ارزيابی و توضيح علل واماندگی و تيره بختی خود، ساده ترين شيوه و راه همانا انداختن همۀ تقصيرات به گردن ديگران و از جمله قدرتهای بزرگ و کوچک است و چنين تصور و توجيهی ميسر نمی گردد مگر اينکه از قبل در برابر آن ها از خود سلب اختيار کرده باشيم و يا از آنان انتظار لطف و کرم و مدارا داشته باشيم.
 
اما همۀ اين روياهای برآشفته، اين آرزوهای بر باد رفته، اين راه های شکست خورده نشان می دهند که ديگر نمی توان در مسيرهای گذشته روان گرديد. به ناچار اگر نمی خواهيم درجا بزنيم - که اساسا امکان پذير نيست - يا به عقب برمی گرديم - که جز برای مدتی کوتاه ميسر نمی باشد - و يا در راه های غيرطبيعی و انحرافی گام زنيم - که تجربه نشان داده است جز با «توکل به غير» عملی نيست و تازه پس از چندی به شکست می انجامد- بايد «خود انديشی» و «بازانديشی» رو کنيم. به دور از هرگونه ارفاق، مجامله و پرداختن به شاخ و برگ ها.
 
در چنين مسيری، دست يافتن و مجهز شدن به «انديشۀ انتقادی» بسی ضروری و حياتی است و اين چيزی فرا تر از «روحيۀ انتقادی» است که بسياری از افراد می توانند داشت و گاه حتی از سرِ سبکسری و منفی بافی و خودخواهی و مبالغه پردازی بيمارگونه! به ياری «انديشه انتقادی» می توان نه تنها به نقد رويه ها و رويه ها و رژيم ها پرداخت بلکه نيز به بررسی و نقد ريشه ها و روند ها و رسم ها نشست و مهم تر از آن «خود» را مورد بازانديشی قرار داد. در اينجا نه فقط اعمال و نمود ها و رويداد ها محک می خورند بلکه مبانی نظری و عقيدتی و چرايی و چگونگی پايبندی به آن ها و نوع رابطه با آن ها نيز مورد چون و چرا قرار می گيرند تا نسبی گرايی جايگزين مطلق گرايی و آزادانديشی جانشين جزم انديشی گردد. از مقدسات سنتی يا مدرن تقدس زدايی و رمززايی می شود و پرده ها و حجاب ها از روی دلايل و انگيزه ها و ماهيت ها به کناری می روند و در نتيجه چهره ها، انديشه ها و باور ها جايگاه واقعی و نسبی خود را بدور از حق کشی و حرمت شکنی يا مبالغه پردازی و خودباختگی، باز می يابند. از «سطح» به «عمق» و از «نمود» به «ماهيت» نفوذ می کنيم تا «انسان» چند بعدی را، انسان واقعی و اجتماعي- تاريخی را فرا آوريم، در جايگاه خود بررسی کنيم و ارج نهيم. آگاهی و اختيار و انتخاب و آفرينش جايگزين ناخودآگاهی و دنباله روی و سرسپردگی و تکرار می شود. معنويت و عشق در پله ای بالا تر از خردگرايی قرار می گيرد اما نه بدين معنا که می توان خردگرايی را فدای معنويت گرايی کرد بلکه برعکس، بايد نخست انديشه و خرد را در خود هضم نمود پس آنگاه به بام معنويت و عشق و عرفان صعود کرد.
 
و اما «انديشه انتقادی» فقط به کار «نفی» نمی آيد، بلکه يک سير ديالکتيکی نفي- اثبات و اثبات- نفی، «درآميختگی»، «تداوم» و «گسست» را يکجا در خود خود دارد. «ويران کردن» برای ساختن است، ساختن خود و جامعه، خود و دنيای خود، اما نه برای اينکه به الگويی تام و تمام يا منزلگاهی واپسين برسيم و در آن در جا بزنيم که در اين صورت و با اين تصور در مورد خودِ «نقد» و «انديشۀ انتقادی» به «نقض غرض» پرداخته ايم.
 
و اما امروز بويژه در جوامعی چون ما نياز به «انديشۀ انتقادی» بيش از هر زمان احساس می شود چه از اين رو که در برزخ ميان «کهنه» و «نو» قرار داريم چه بدين خاطر که تحولات سريع و دامن گستر ما را به بيداری و ارزش سنجی جديدی فرا می خوانند و چه از اين لحاظ که برای ما - نه تنها در سطح عمومی بلکه در سطح «روشن فکران» نيز هرگز «انديشۀ انتقادی» به صورت يک «سنت» در نيامده است: بيشتر موارد رسم بر اين بوده که مبنايی را از پيش به عنوان معيار و حجت بی چون و چرا بپذيريم، مبنايی را که يا ريشه در «گذشته» داشته است و يا از «بيرون» يا از «بالا» آمده است و يا آميزه يی و آشتی يی از اين ها، بدون آفرينش و دخل و تصرف جدی و تعيين کنندۀ خودمان و حتی بدون گزينش و سنجش آگاهانه و تعميق يافته بلکه حداکثر با پاره يی رنگ آميزی ها و نوسازی ها. وارثت، عادت، جّو و محيط محفلی و گروهی و اجتماعی و جهانی، انگيزه های ناخودآگاه، حب و بغض ها، دافعه ها و جاذبه ها، تمکين به قدرت، مصالح مقطعی سياسی و... در گزينش – يا بهتر بگوييم- «تصاحب» آراء و باور ها و انديشه ها و ايده ها نقش بسيار مهم و حتی تعيين کننده داشته است، پس از چندی نوسازی ها، توجيهات، دليل تراشی ها و آب و رنگ ها سبب شده اند که انگيزه ها و ريشه های اصلی پايبندی مطلق گرايانه و جزمی ما به عقايد و انديشه ها حتی از خودمان پنهان بمانند و اين تصور برايمان پديد آيد که به واقع به گزينش و سنجش و حتی آفرينش دست زده ايم!
 
چنين مسيری و چنين شيوۀ کاری در کنار همۀ زيان های ديگرش سبب شده است که بسياری وحدت ها و تضادهای صوری و سست پايه، بسياری نقاط افتراق و اشتراک بی ربط و کم محتوا و بسياری تشخصات دروغين پديد آيند و در راه رشد طبيعی و تدريجی و تکاملی فرد و جامعه مانع ايجاد نمايند.
 
با کمال تاسف بايد گفت که چنين شرايطی حتی اگر «نقد»ی هم صورت گرفته است، در بسياری موارد به جای اينکه گام به گام، خلاقانه، درون جوش و با توجه به مرحلۀ تحول اجتماعی و نيازهای مربوط به آن باشد، با اتکای وابسته ساز و تعيين کننده به «غير» به صورت شتابرده و ناپخته و هضم ناشده بوده است و بيش از اينکه از تاًمل منطقی و مسئولانه و مستقل برخاسته باشد از احساسات و تمايلات و سليقه ها و واکنشهای تدافعی سر زده است و هم از اين رو آنچنان تاًثير مثبت و پيش برنده ای نداشته است: در خلوت يا محدودۀ محفلی و گروهی و صنفی خود به «نقد» نشسته ايم بی آنکه بتوانيم يک جريان يا روند ديرپا و عميق اجتماعی را دامن بزنيم يا يک احساس و گرايش خودانگيختۀ مشترک را توضيح دهيم و هدايت کنيم و اين است که يک باره ديده ايم «در ميان آه و اسف فراوان» ما تحولات اجتماعی و سياسی به گونه ای متفاوت با آنچه انتظار داشته يا پيش بينی کرده ايم و در غيبت ما روی داده اند و ما جا مانده ايم! غالب نقدهايی که تا کنون از جانب روشنفکران و مبارزان ما به «مذهب» شده است از اين دست است.
 
اکنون پس از طی بسياری تجربه های تلخ و رنج آور بن بست و ناکامی، اميد آن می رود که با چشمانی باز تر، با ذهنی روشن تر و با دلی گشاده تر در راه ايجاد فضای «نقد» سالم و ريشه يی و بويژه برقراری سنت «انديشۀ انتقادی» گام برداريم. اميد است اين مجموعه بتواند با توجه به توان و امکانات محدود موجود، بيانگر تلاشی هر چند کوچک در اين مسير باشد. «(ص۵-۱۰)
 
مجيد شريف در ادامۀ پيشگفتار کتاب «سيری در قلمرو درون» می نويسد: «با توجه به مطالب و موضوعاتی که در اين مجموعه گرد آمده اند، تا حدی روشن می شود که چرا عنوان سيری در قلمرو درون برای آن برگزيده شده است اگر چه ابهام و ظرافتی که مفهوم «درون» وجود دارد، همچنين می تواند اين سؤال را به ذهن آورد که چرا به مجموعۀ مطالبی که در برگيرندۀ مسائل اجتماعی و «بيرونی» هستند چنين نامی داده شده است که قاعدتا بايد از آن پاره ای تاملات عرفانی يا کاوش های روانی يا «گفتگوهای تنهايی» انتظار رود؟! اما در برگزيدن اين عنوان ملاحظات زير در نظر گرفته شده اند:
 
۱- تمامی اين مطالب حاصل تاًمل در «خويشتن» و در «درون» است، اعم از «خويشتن» و «درون» فردی يا اجتماعی و تاريخی و ملی و بشری. اگر توجه کنيم که نمی توان ميان «فرد» و «جامعه»، «فردی» و «جمعی»، «درون» و «بيرون» مرزهای غير قابل عبوری ترسيم نمود، چند بُعدی بودن اين تاًمل آشکار تر می گردد.
 
۲- اين مطالب حاصل «بازانديشی» می باشد و «بازانديشی» در وهلۀ اول امری «فردی» است و لاجرم دارای يک جنبۀ قوی و پررنگ «درونی» می باشد چه به قلمرو «هويت» باز می گردد. به عبارت ديگر برای زير سؤال بردن بسياری از بديهيات و جزميات نخست بايد «خود» را زير سؤال برد و «درون» را مورد بررسی و کاوش قرار داد.
 
۳- موضوع و محور کلی و مشترک تمامی اين مطالب عبارتست از انتقال تکيه گاه و تاًکيد اصلی از «بيرون» به «درون» از عوامل «بيرونی» به عوامل «درونی» در فرد، در جامعه و در نوع انسان و به عبارتی ضرورت و چگونگی تحقق «خودمختاری» فردی و جمعی در انسان ها.
 
۴- تحولات، روند ها و جهت گيريهای اجتماعی، سياسی، اقتصادی و غيره معنا و توضيح دقيق خود را نمی يابند و در راستايی «انسانی» تر و مطلوب تر سير نمی کنند تا وقتی که «انسان» با نياز ها، کشش ها، ابعاد و ويژگيهای «درونی» خود شناخته نشود. اين جملۀ دو پهلو و عميق مارکس در اينجا قابل تاًمل است: «اگر محيط انسان را می سازد، پس بايد محيط را «انسانی» کرد.»
 
در مورد مقولاتی چون «معنويت» و «عرفان» اين نکته روشن تر و مستقيم تر به نظر می آيد و حال آنکه «آزادی» و «دادگری» نيز در عين وجه قوياً «بيرونی» و «اجتماعی» آن ها جدا از کشش و گرايش انسان تاريخي- اجتماعی قابل تصور و تحقق نمی باشند. مضافا اينکه آزادی درونی انسان ها آزادی مغز و قلب آن ها از عواملی که از درون به بندشان می کشند، هدف و نيز لازمۀ هر گونه تلاش اصيل آزادی خواهانه و دموکراتيک است.» (ص۱۲ و ۱۳)
 
برای آشنايی بيشتر خوانندگان از محتوای «سيری در قلمرو درون» بخش کوچکی از چندين مبحث آن انتخاب شده و با اين اميد که بتواند تا حدودی دغدغه های فکری روشنفکری که حيات و حيات فکری را بر او روا نديدند را آشکار کند. مجيد شريف در فصل سوم «شرايط امروز جامعۀ ايران و برخی از روندهای عقيدتی و فرهنگی آن» می نويسد:
 
«تا به حال چنين تبليغ شده است که بحث ها و درگيريهای فکری و عقيدتی، بويژه در دورۀ اوج گيری مبارزۀ سياسی می توانند مبارزه را از مسير منحرف کنند. اما بايد گفت که چنين ادعايی معمولا از جانب نيروهايی صورت می گيرد که می کوشند خود را از تيررس مبارزۀ ايدئولوژيک برکنار دارند تا با پنهان کردن بخشی از گره گاه ها و نيز نيات واقعی خود بهتر بتوانند هژمونی سياسی و در نهايت ايدئولوژيک خود را اعمال نمايند والا تجربه حکومت فعلی ايران نشان داد که صرف موضع و حتی حرکت سياسی – هر چقدر هم ظاهرا «راديکال» و «انقلابی» باشد نمی تواند جدا از بررسی خاستگاه و انگيزه های ايدئولوژيک و طبقاتی اين موضع گيری، ماهيت مواضع و حرکات و آيندۀ حامل و عامل آن ها را مشخص کند. اساسا تا زمانی که جريان ها و گروههای سياسی که ظاهراً بر سر هدف ها و آرمانهای مشترکی در حال مبارزه متحدی هستند، «دست» خود را که همان پشتوانۀ فرهنگی، مبانی عقيدتی و نظری و «چرايی» حرکت آنهاست «رو» نکرده اند و اين کار را به شکل اجتماعی انجام نداده اند، وحدت ها صوری، قراردادی، غير صميمانه، حسابگرانه و بر اساس توازن قوا و قدرت طلبی صرف يا غليظ است و نه واقعا بر مبنای آرمان ها و منافع انسانی و مردمی. از اين رو حتی ممکن است که نزديک ترين متحدان سياسی به خاطر مشخص نبودن ميزان نزديکی و دوری واقعی فکری و عقيدتی و فرهنگی و منشاً و انگيزۀ حرکت سياسی با اندک دوری و اختلاف در مشی يا موضع گيری سياسی حتی در عين وحدت حالت دو رقيب يا دو بيگانه را پيدا کنند که فقط به دليل «شرايط خاص مبارزه» و وجود دشمن مشترک خطرناک يکديگر را به نحوی تحمل می کنند. در اين حالت حتی وحدت و ائتلاف به صورت اتيکت تشريفاتی و آداب دانی های متداول و يا تحميل و اجبار درمی آيد.
 
وجود پيشداوری های فراوان در مبانی عقيدتی جريان های سياسی نيز از اساسی ای هستند که يا رسيدن به حداقل وحدت را غير ممکن می کنند و يا وحدتهای موجود را صوری، لرزان و قرين خودسانسوری، ملاحظه کاری و نفاق می سازند. اين پيشداوری ها معمولا يا از خود محوربينی سازمانی و ايدئولوژيک بر می خيزنند يا از سر سپردگی به باور ها و دگمهايی که از گذشته به ارث رسيده يا از بيرون القا شده اند.
 
برعکس هرگاه حرکت اجتماعي- سياسی و مبانی فکری و نظری و عقيدتی آن بر تکيه گاههای علمی، واقعی، انسانی و آرمانی استوار کردند و از پيشداوريهای ناخودآگاه و مطلق گرايانه بدور باشند، امکان گرايش نيروهای آگاه بيشتری به آن ها هست و در نتيجه گذشته از آنکه انگيزه های هر نيرو در اين ميان بهتر شناخته می شود و امکان تبديل و اصلاح انگيزه های خودمحوربينانه و قدرت طلبانۀ گروهی، فرقه ای و سنتی به انگيزه های مردمی، انسانی و آرمانی وجود دارد، وحدت های سياسی ميان گروه ها و نيروهای متنوع دارای مبنای محکم تر و جوهر و محتوای اصيل تر و صميمی تری می گردند.
 
البته روشن است که تلاش در چنين راستايی در عمل به نفی اعتبار و حقانيت ايدئولوژی های موجود منجر می گردد چون اينگونه ايدئولوژی ها اساسا با همان انگيزه ها و روابط سياسی ذکر شده در بالا جفت و جور و به عبارتی «کوک» شده اند. بنابراين چنين تلاشی از امکان و ظرفيت بسياری از نيروهايی که هويت و موجوديت خود را مديون پاره ای پيشداوری ها و اسم و رسم ها و تشخصات جا افتاده بوده اند خارج است.
 
اما چه باک! در همين مسير است که روشن می شود که چه افراد و گروه ها و انديشه هايی توان و پويايی و شهامت اخلاقی نفی و به زير سؤال بردن بخشی از گذشته و هويت خود را - که ديگر از کارآيی و سازندگی بازمانده - دارند و کدام ها بايد دير يا زود به «بازنشستگی» تن دهند! بهرحال خوش آيند يا ناخوش آيند عرصه و ترکيب و صورت بندی نيروهای فعال و دست اندکار آينده می تواند به کلی با آنچه تا امروز بوده تفاوت داشته باشد و نيروهای تازه نفسی با انديشه ها و راه حلهای جديدی جايگزين نيروهای سنتی موجود گردند. نيروهايی که به جای ايدئولوژی های مطلق گرا، خودمحوربين و جزمی به مبانی انسانی و آرمانی و بيان های واقع گرا از پراتيک ها و نيازهای مردمی دست يافته باشند. و از آنجا که اين مبانی، پراتيک ها و نياز ها و اساسا واقعيت انسانی – اجتماعی متغير و متنوع است و بيان اين همه نيز می تواند از تنوع برخوردار باشد، اين نيرو ها هم از تنوع واقعی و مقبول و به رسميت شناخته شده برخوردارند و اشتراک و وحدت نسبی يی که ميان آن ها امکان پذير است، بهيچوجه به معنای نفی و حذف و حل تنوعات نمی تواند باشد.
 
يکی از معانی و هدف های «لائيسيته» - به مفهومی که تا به حال مطرح کرده ايم- اين است که ما به چنين مبانی و بيان هايی دست يابيم. در چنين صورتی هويت ها واقعی و اصيل و خود ساخته هستند يعنی انسان ها، مردم و «شهروندان» هويتهای خويش را بر اساس علم، آگاهی، تجربه و نياز ها و ضرورتهای» زمينی «مشخص، پويا و دائماً نوشونده کسب می کنند و نه بر اساس پس مانده های سنتی و پيشداوری های قدرت طلبانۀ سياسی. در اين صورت ديگر مثلاً «مسلمان» و «مسيحی» و «يهودی» و غيره و حتی نامگذاری های متداول ايدئولوژيک برچسب های اعتباری ای می شوند ناشی از مراحل تکامل فرهنگی و معنوی و يا دست آوردهای مقطعی انسان، که هر چه بيشتر در پرتو هويت نژاد واحد انسانی رنگ می بازند و پس نمی توانند و نبايد به خودی خود عامل هيچگونه تفرقه و تمايز و تبعيض و تفاخری گردند.» (ص ۶۰-۶۲)
 
اميد است گزينش کوچکی که از اين کتاب صورت گرفته، توانسته باشد، حداقل تا حدودی افق ديد يکی از روشنفکران کشورمان را ترسيم کرده باشد. بايد اضافه کرد پيش و جلو تر از ما قاتلان او را کشف کردند و بر اساس تفکر «هر انديشه ای غير از ما، بر ماست» تداوم نگارش خلاقانۀ فکری او را به نيستی کشاندند.
 
ياد او و همۀ صالحان و ياوران و روشنفکرانی که در مجموعۀ قتلهای سياسی زنجيره ای به خاک و خون کشيده شده اند، گرامی.

همچنين بخوانيد:
با ياد مجيد شريف، شهيد عشق
محمد علی اصفهانی

www.ghoghnoos.org/ah/hb/sharif-b.html
 

خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول