image image
 

با هفت رنگ ابریشم، از عشق شال می بافم
(در سالگرد پرواز سیمین بانوی شعر ایران)

 
سیمین بهبهانی

 

 

۴ شهریور ۱۳۹۹

مثل همیشه، باز هم دیر شد.
در سالگردها، هیچکس، سر موقع نمی رسد. یعنی نمی تواند سر موقع برسد. چون، حادثه، قبلاً اتّفاق افتاده است.
و این، طبیعی است:
سالگرد، یعنی سالگرد. یعنی گردش سال. حالا، یک سال؛ ده سال؛ پنجاه سال؛ یا پنجاه هزار سال.

چند روز پیش، ۲۸ مرداد ۱۳۹۹، ششمین سالگرد پرواز سیمین بهبهانی بود.
سیمین بانوی شعر ایران.
سیمین بانوی نازنین ما.

در باره ی کار سترگ او در کشف ظرفیت های پنهان و نامکشوف مانده ی تکنیک شعر کلاسیک فارسی، و همچنین قالب قدیم غزل را ـ حتی در عاشقانه ترین نمونه ها ـ در خدمت مفاهیم جدید، به خصوص مفاهیم اجتماعی به کار گرفتن، باید جداگانه نوشت.
نوشت و باز نوشت.
فعلاً اما دستکم دو غزل از سیمین که این هر دو ویژگی شعر او در آن ها دیده می شود را با هم بخوانیم.

 

سجاده فرش عنف و تجاوز، ای داعیان شرع خدا را!
(در رثای شهیدان جنبش سبز)

سجاده فرش عنف و تجاوز، ای داعیان شرع خدا را!
بر قتل‌عام دین و مروت، دست که بسته چشم شما را؟


الله اکبر است که هر شب، همراه جانِ آمده بر لب
آتشفشان به بال شیاطین، کرده‌ ست پاره پاره فضا را


از شرع غیر نام نمانده‌ ست، از عرف جز حرام نمانده‌ ست
بر مدعا گواه گرفتم، جسم ترانه، قلب ندا را


انصاف را به هیچ شمردند، بس خون بی‌گناه که خوردند
شرم آیدم دگر که بگویم، بردند آبروی حیا را


سهراب ‌ها به خاک غنودند، آرام آنچنان‌ که نبودند
کو چاره‌ساز نفرت و نفرین، تهمینه‌ های سوگ و عزا را؟


زین پس کدام جامه بپوشند، بهر کدام خیر بکوشند
آنان‌ که عین فاجعه دیدند، فخر عمامه، ارج عبا را؟


سجاده تار و پود گسسته ‌ست، دیوی بر آن به جبر نشسته ‌‌ست
گو سیل سخت آید و شوید، سجاده و نماز ریا را


با هفت رنگ ابریشم، از عشق شال می بافم

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شمشیر خویش بر دیوار، آویختن نمی خواهم
با خواب ناز جز در گور، آمیختن نمی خواهم


شمشیر من همین شعر است، پرکارتر ز هر شمشیر
با این سلاح شیرین کار، خون ریختن نمی خواهم


جز حق نمی توانم گفت، گر سر بریدنم باید
سر پیش می نهم وز مرگ، پرهیختن نمی خواهم


ای مرد! من زنم انسان، بر تارکم به کین توزی
گر تاج خار نگذاری، گل ریختن نمی خواهم


با هفت رنگ ابریشم، از عشق شال می بافم
این رشته های رنگین را بگسیختن نمی خواهم


هرلحظه آتشی در شهر، افروختن نمی یارم
هر روز فتنه ای در دهر، انگیختن نمی خواهم


این قافیت سبک تر گیر، جنگ و جنون و جهلت بس
این جمله گر تو می خواهی، ای مرد! من نمی خواهم

 
image image