image image
 

در باب تمامیت ارضی، و تب ادواری نگرانی از تجزیه
 
 
محمد علی اصفهانی

 
محمد علی اصفهانی
 

۱۲ بهمن ۱۴۰۱

تب ادواری، معمولاً نشان هجوم یک ویروس تازه‌وارد یا نشان یک بیماری جدید نیست؛ و بیشتر پدیده‌یی روان‌‌تنی است.
این پدیدهٔ روان‌تنی، بعضی وقت ها نشان ناهنجار بودن هنجار های مورد قبول جامعه است، و در انسانی که بالاتر از آن هنجار ها قرار دارد بروز می‌کند.
به گفتهٔ اریش فروم ـ نقل به مضمون ـ وقتی که هنجار های ناهنجار یک جامعهٔ نا‌به‌هنجار فرو بپاشند، بسیاری از نا‌به‌هنجار ترین آدم‌ها، به‌هنجار ‌ترین آدم‌ها، و بسیاری از به‌هنجار ترین آدم‌ها، نا‌به‌هنجار ترین آدم‌ها خواهند بود.

تب ادواریِ ترس یا ترسانیدن از تجزیه و تجزیه طلبی، این روز ها در جامعهٔ در آستانهٔ انقلاب نوین ما، جامعه به عنوان یک موجود زنده که افرادش اجزای ارگانیکِ به‌هم‌پیوستهٔ آن را تشکیل می‌دهند، دوباره بروز کرده است و ذهن و نیروی بخش های مهمی از این جامعهٔ به شدت آسیب‌پذیر را به خود مشغول داشته است.

این تب، هرچه باشد یا هرچه نباشد، بیان یک پدیدهٔ روان‌تنی است؛ و به‌جای جستجوی ویروس های مهاجم موهوم، باید به جستجوی راه چاره‌یی برای آن بود.

چه در نظام پیشین، و چه در نظام کنونی، بی توجهی به مسایل خاص الخاص پاره‌یی مناطق ایران با فرهنگ های محلی متفاوت‌شان در متن فرهنگ مشترک ملی، هم تن و هم روان کل جامعه را تحت تأثیراتی قرار داده است که بروز ادواری این تب را توضیح می‌دهند.

ـــــــــــــــــــــــــ

چهار گروه کلی، با چهار انگیزهٔ کاملاً متفاوت، و چهار پاسخ کاملاً متفاوت، درگیر این ماجرا هستند:

گروه اول:
ج.ا با انگیزهٔ ترسانیدن مردمان از عواقب سرنگونی خودش، و متهم کردن این و آن به تجزیه‌طلبی به منظور سرکوب هرچه بیشتر.

گروه دوم:
خود اهالی آن مناطق، با انگیزهٔ بیان ستم‌های مضاعفی که تحمل کرده اند و دارند تحمل می‌کنند.
در میان این گروه، ناسیونالیسم قومی، همیشه امکان قابل توجهی برای نشو و نما، و همچنین مطرح کردن خود به عنوان ناجی داشته است و خواهد داشت.

گروه سوم:
ناسیونالیست های دو آتشهٔ میهن‌گرای گاه شوونیست، و گاه متعصب، و گاه مصلحتی و قلابی.
این‌ها تعدادشان کم نیست، و ج.ا که بی‌وطن‌ترین‌ بی‌وطنان، و دشمن‌ترین دشمنان هویت ایرانی است، در میان این گروه، زمینِ بازی خوب و مناسبی برای خود یافته است و توپ را با پای تعدادی از این‌ها، به سمت دروازهٔ مطلوب نشانه می‌گیرد.

گروه چهارم:
کسانی که دل در گرو رهایی مردم دارند، و نه آنچنان ساده و خوشبین هستند که گمان برند که چنین مسأله‌یی اصلاً فاقد اهمیت است و نباید دستکم در شرایط فعلی به آن توجهی داشت و نیرویی برایش گذاشت، و نه آنچنان نادان هستند که ترسی که گروه اول، یعنی ج.ا و شرکا، سعی در القای آن دارند، بتواند در عزم‌شان برای پیشبرد خیزش انقلابی جاری و پایان دادن به نظم و نظام ج.ا خللی وارد کند.

ـــــــــــــــــــــــــ

بله! هم خطر جنگ داخلی، و هم خطر تجزیه، و هم خطر متلاشی شدن ایران، در پی فروپاشی ج.ا، چه بر اثر حملات نظامی خارجی و «دخالت‌های بشر‌دوستانه‌»، و چه در یک فراشد خود به خودی بر اثر غلبهٔ نیروی مرگ بر نیروی حیات در این لاشه‌وارهٔ رو به تجزیه و اضمحلال، وجود داشت و دارد و خواهد داشت.

نه چشم فروبستن بر این خطر، دردی را درمان می‌کند، و نه از بیم این خطر، به خطری بزرگتر، به خطری که این خطر در دل آن است که نطفه بسته است و رشد کرده است و رشد خواهد کرد، یعنی به خطر ادامهٔ حیات ج.ا تن دادن.
این هر دو، دردی بر دردی می‌افزایند.
اما دردی را درمان نمی‌کنند.

یکی از تضمین های هرچند نسبی اجتناب از جنگ داخلی و هرج و مرج، همبستگی ملی همه با همی پیرامون یک نهاد رهبری کننده خواهد بود.

یک نهاد رهبری‌کننده، فعلاً وجود ندارد، و با این‌همه شرط و شروط و دوز و کلک و غیرتی شدن های کسانی که درد ندارند و آنچه بر سر مردم ایران می‌آید را لمس نمی‌کنند و خود و ذهنیات و دگم‌های کهنه و پاره‌پورهٔ خود و منافع شخصی پنهان‌شده در پشت داعیه‌های سیاسی خود را بر سعادت و بهروزی مردم ترجیح می‌دهند، و بعضی‌هاشان می‌خواهند مثلاً خیلی رادیکال و سوپر‌انقلابی باشند، و بعضی‌هاشان می‌خواهند مثلاً خیلی سیاست‌شناس و کشّاف‌التوطئه باشند، ظاهراً در چشم‌انداز نیست.

در غیاب یک نهاد رهبری‌کننده، شاید یک نهاد هماهنگ‌کننده بتواند تا حدودی کارساز باشد.
چنین نهاد هماهنگ کننده‌یی اما نمی تواند با انتظار نقاط اشتراک حد اکثری از یکدیگر داشتن شکل بگیرد؛ و لازم است که بدون ملاحظه و بی پروا و بی‌تعارف، هر کسی را که این‌پا و آن‌پا می کند جا بگذارد و بگذرد، و به حمایت مردم داخل میهن از خود فکر کند.

شعار‌های بیانگر همبستگی تمام مردم تمام مناطق تمام ایران با یکدیگر، که شاید قبل از همه از مناطقی مثل کردستان و سیستان و بلوچستان و خوزستان و آذربایجان شروع شده باشند، و خوشبختانه در حال حاضر به خوبی فراگیر شده اند، و باید فراگیر‌تر هم شوند، کار را در این زمینهٔ معین تا اندازه‌یی آسان کرده اند.
فقط تا اندازه یی البته.
و نه خیلی زیاد.
چون، مشکلی را که ریشه در اعماق دارد، نمی‌توان با شعار حل و فصل کرد.
و چون این‌گونه شعار‌ها گاهی وقت‌ها در حد تعارفات معمول، و یا در حد تمایلات حقیقی و آرزو های خوبی هستند که در رو در رویی با واقعیت‌های ناخوب، ناچار به عقب‌نشینی خواهند شد.

ـــــــــــــــــــــــــ

برای اجتناب از دوباره‌گویی و دوباره‌نویسی، بخش های گزیده‌ و خلاصه‌شده‌ ـ و به تناسب ـ تغییر‌داده‌شده یا تکمیل‌شده‌یی از مقاله‌یی که ده سال پیش در باب تمامیت ارضی و آنچه به آن مربوط می‌شود نوشته بودم را در اینجا می‌آورم.
این‌ها بیان گام‌های ضروری اولیه برای ورود به این وادی هستند.
گام‌های ضروری؛ چرا که راه را درست نرفتن، یا از نقطهٔ عزیمت نادرست شروع کردن و ادامه دادن، به ناکجا خواهد رسید و خواهد رسانید.
و گام‌های اولیه؛ چرا که راه، دراز است و ناهموار.

ـــــــــــــــــــــــــ

صورت مسأله:

پارامتر های اصلی صورت مسأله، این ها هستند:

یک:

میهن ما، از مجموعه یی و مجموعه هایی از ساکنان مناطق مختلف با فرهنگ‌های خاص‌الخاص متفاوت در متن فرهنگ مشترک سراسری تشکیل شده است.
حالا، هر عنوانی که برای اشاره به این تنوع و به این مردمان به کار می‌بریم را می‌توانیم به کار ببریم.
هر عنوانی به‌جز عنوان «اقلیت ها» را. چرا که به‌کاربردن کلمهٔ «اقلیت»، اگرچه در معنای عددی اقلیت، یعنی در معنای کمّی آن، درست باشد، در معنای غیر عددی آن، یعنی در معنای کیفی آن، نوعی احساس حق بیشتر در برابر حق کمتر، و حق کمتر در برابر حق بیشتر را ـ غالباً ناخواسته و ناخودآگاه ـ با خود دارد.
که نادرست است.

دو:

پس از پایان دوران ملوک الطوایفی و پراکندگی مراکز قدرت در ایران، چه در نظام پیشین و چه در نظام کنونی، بر مردمان بعضی از مناطق خارج از مرکز، از سوی دولت های مرکزی، دولت های متمرکزِ مرکزگرا، ستم و ستم‌های مضاعفی رفته اند، که این ستم و ستم‌های مضاعف، در کردستان و سیستان و بلوچستان ایران، مضاعف در مضاعف هم شده اند.

سه:

این ستم و ستم ها، همچنان که در گذشته نیز شاهد بوده ایم، به صورتی تقریباً اجتناب‌ناپذیر، زمینهٔ مناسبی را برای احساس بیگانگی یا به هر حال احساس عدم یگانگی میان تعدادی نه اندک از دیگران با «مرکز نشینان» فراهم آورده است.
مرکز نشینانی که نه مرکز، بلکه خود نیز بخشی از محیطِ دایرهٔ بسته یی هستند که از بیگانگی و عدم یگانگی، به عدم یگانگی و به بیگانگی می‌رسد؛ و باز از بیگانگی و از عدم یگانگی، به عدم یگانگی و به بیگانگی.

چهار:

انسان، در مسیر تاریخ خود، از عصر جنگ‌های قبایلی، جنگ‌های کشورگشایی، جنگ‌های کلنیالیستی، و استعمار کلاسیک، وارد دوران نوینی شده است که سیطره و سیطره‌طلبی امپریالیسم در شکل و محتوای کنونی امپریالیسم، یکی از خصوصیات عمدهٔ آن را تشکیل می‌دهد.

«ناسیونالیسم مثبت»، می‌توانست تا قبل از پایان دوران استعمار کلاسیک، پرچمدار حرکت توده‌های استعمار‌زده باشد.
و بود.
اما دیگر چیزی با ماهیت «ناسیونالیسم مثبت» وجود ندارد؛ و دیگر ناسیونالیسم در هیچ‌یک از اشکال‌ش، نمی‌تواند نقش سازنده‌یی داشته باشد.
حتی در کشور هایی که تحت اشغال مستقیم نیرو های امپریالیستی قرار گرفته باشند هم آنچه می‌تواند راهگشای مبارزات مردمی باشد، نه ناسیونالیسم، بلکه ارادهٔ انقیاد‌ناپذیری و بهره‌مندی از حقوق مساوی با مردم دیگرْ کشور های جهان گلوبال معاصر است.

پنج:

دستکم، آنچه بعد از فروپاشی نظام موسوم به «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» ـ که یک کلمه در آن عنوان پر طمطراق، بر سر جای خودش قرار نداشت ـ و «بلوک شرق»، شاهد آن بودیم و هستیم، یکی از نفرت انگیز ترین چهره‌های ناسیونالیسم را در برابر دیدگان ما قرار داده است:
از قره باغ علیا و سفلی و جمهوری آذربایجان و جمهوری ارمنستان بگیر و برو و برو تا بالکان.
و از بالکان بگیر و بیا و بیا تا ایرانِ شاید در چشم‌اندازی قابل پیش‌بینی.
یعنی در چشم‌اندازی که مطلوب کشور‌هایی است که از یک ایران آزاد و آباد و مستقل و یک‌پارچه که توانایی آن را خواهد داشت که حرف اول و آحر را در منطقه بزند، و خواهد توانست نقش بسیار تعیین کننده‌یی در سیاست های جهانی داشته باشد واهمه دارند.

شش:

ناسیونالیسم در ایران را نباید در آنچه ناسیونالیسم فارس نامیده می‌شود، و چندش آور ترین نوع آن را می‌توان در نزد به قول خودشان «پاک تباران» و «آریایی نژادان واقعی» یافت، خلاصه کرد.
ناسیونالیسم، الزاماً ناسیونالیسم «میهنی» نیست. ناسیونالیسم قومی هم ناسیونالیسم است.

هفت:

منشأ اصلی بی عدالتی (مخصوصاً کلمهٔ «بی عدالتی» را به کار می‌برم که دارای معنای وسیع و فراگیری است) چه در ایران و چه در هر جای دیگر جهان، خون و نژاد و قوم و ملیت نیست.
بی عدالتی، ریشه در مقولات پیچیده تری دارد از جنس نظم و ترتیبی که «مشروعیت» خود را از ساختار طبقاتی جامعه، و فرهنگ های مبتنی بر آن و توجیه کنندهٔ آن می‌گیرد.
مشکل، نه با پرداختن به ناسیونالیسم قومی، بلکه با پرداختن به همین مقولات پیچیده است که قابل حل است.

هشت:

بعضی ها، مسألهٔ روبنا و زیربنا را آنچنان مطلق می‌کنند که از تأثیر متقابل این دو بر یکدیگر، که با تأثیر غیر متقابل و یکسویه بسیار فرق دارد، غافل می‌مانند.
ولی به هر حال، تردیدی در این وجود ندارد که فرهنگ یک جامعه، از ساختار اقتصادی و نوع تولید و روابط تولید، یعنی روابطی که حول نوع تولید به وجود می‌آیند، تأثیر زیادی می‌گیرد.
وقتی که در رشد طبیعی (یا غیر‌طبیعی) مناسبات تولیدی و اقتصادی، میان «مرکز» و مناطق دیگر یک کشور، آن هم کشوری با عظمت و گستردگی ایران، هماهنگی وجود نداشته باشد، فاصله های فرهنگی هم بیشتر از پیش می‌شوند.

این، به معنای برتری فرهنگی یک منطقه بر منطقهٔ دیگر نیست. رشد مناسبات تولیدی و اقتصادی، الزاماً رشد فرهنگی در معنای مثبت کلمه را با خود ندارد.

نُه:

نفی ناسیونالیسم، تا زمانی که مرز های جغرافیایی در تمام جهان وجود دارند، با نفی مفهوم «میهن»، متفاوت است.
زیباست این که همهٔ زمین، یک میهن واحد باشد. بدون هیچ مرزی و بدون هیچ خط کشی جغرافیایی‌یی.
اما تا زمانی که حقیقت جهانِ بی مرز، که در ذهن و سفر های ذهن وجود دارد، خود را بر واقعیتِ جهانِ سراسر مرز، که بر عین و روزمره های عادی، حاکم است، تحمیل نکند، «میهن» با همان تعریف خاص و شناخته شده اش، اگرچه در مرز های جغرافیایی، محدود نمی شود، با مرز های جغرافیایی متداول، تعریف می‌شود.
و باید بشود.

دَه:

به جای سخن گفتن با زبانی در خور، با زبانی که ـ به حق یا به ناحق ـ نوع سخن گفتن دو نظام سابق و لاحق را برای بخش‌هایی از مردمان میهن ما تداعی کند سخن گفتن،
به جای اصل جذب، اصل دفع را برگزیدن،
همچنان که به جای محور قرار دادن آزادی و استقلال و عدالت سیاسی و مدنی و اقتصادی برای همه، ناسیونالیسم را، چه از نوع قومی و چه از نوع میهنی آن، محور قرار دادن،
راهگشا نیست.
راهبند است.

ـــــــــــــــــــــــــ

و اما پاسخ مسأله:

این ها صورت مسأله بود. بیان پارامتر هایی بود که شناختن‌شان، برای رسیدن به پاسخ درست مسأله، مورد نیاز است.
پاسخ جزء به جزء مسأله را هر کسی به فراخور حال خود و دستگاه ذهنی خود و درک خود از شرایط کنونی، خواهد داد یا می‌تواند بدهد.
شاید من هم پاسخ جزء به جزء خودم را داشته باشم.
یعنی دارم.
و گاه نوشته ام.
و گاه هم ننوشته ام. به دلایل متعددِ شاید قابل درک.

اما پاسخ کلی مسأله، فکر نمی کنم که چند تا باشد:
ـ اگر ادامهٔ این همه بی عدالتی را، در حق کل مردم ایران به طور عام، و در حق ساکنان مناطق ویژه‌یی در ایران به طور خاص، نمی خواهیم،
ـ اگر دل در گرو حفظ تمامیت ارضی ایران داریم،
ـ و اگر نگران تجزیهٔ ایران، که چه در شرایط جنگ داخلی، چه در صورت تجاوز نظامیِ وسیعِ فعلاً نه چندان محتمل به ایران، و چه در پی فرو رفتن طبیعی شرایط بی ثباتِ کنونی در هرج و مرج مطلق بدون حضور فعال و تعیین‌کنندهٔ مردم، قابل پیش‌بینی است هستیم،
یک راه، بیشتر پیش روی ما نیست.

یک راه، بیشتر پیش روی ما نیست:
ـ در پیوندِ گسترده و گستردگی‌پذیرِ تمام افراد و نیرو های بالفعل و بالقوهٔ خیزش انقلابی سراسری جاری با همدیگر، خیزش را به طور کمّی و کیفی ارتقا دادن؛
ـ توانایی های نامکشوف خیزش را کشف کردن؛
ـ توانایی های مکشوف اما مورد بهره برداری قرار نگرفتهٔ خیزش را مورد بهره برداری قرار دادن؛ و خود را برای نبرد نهایی آماده ساختن.

اگر ما از زمان، عبور نکنیم و سرنوشت خود را از دست زمان نگیریم و آن‌گونه که می‌خواهیم، رقم نزنیمش، زمان از ما عبور می‌کند و سرنوشت ما را آن‌گونه که خود رقم زده است، به ما ابلاغ خواهد کرد.
بر سر مزارمان.
البته اگر مزاری برای ما باقی گذاشته باشد.

۱۲ بهمن ۱۴۰۱
ققنوس ـ سیاست انسانگرا

 
image image