image  image
 
گفتگو با محمود درويش در باب سياست، و در باب شعر
 
محمود درويش
 
 
   
ايل مانيفستو
برگردان: محمد علی اصفهانی
 

٭ يک ملّت، در تماميّت خود، در زندان به سر می بَرَد. و دوستاقبانان اين زندان، وقتی که تنش بزرگی پيش می آيد، به تماشای زندانيان، سرگرم می شوند. زندانيانی که خود، با خود می جنگند. و بعد، آن ها ـ دوستاقبانان ـ با اختلاف های اين ها ـ زندانيان ـ و با حدّ و توان تعامل و تحمّل و مرزبندی های اين ها، به بازی می پردازند.
٭ هر سال، اگر من به خيمه گاه های پناهندگان فلسطينی بروم، و يا تلويزيون را روشن کنم، فقط يک تصوير می بينم. هميشه. هميشه فقط همين يک تصوير را:
يک زن، که بچه اش را و اثاثيه اش را با خودش حمل می کند تا به خيمه گاهی در رَفَح، در غزّه، يا در لبنان، فرار کند.
اين زن، قبل تر ها، مادر من بود؛ بعد، خواهر من بود؛ و شايد حالا، دختر من است.

 

محمود درويش، شاعر بلندآوازه ی فلسطينی، با Geraldina Colotti از روزنامه ی ايتاليايی Il manifesto گفتگويی کرده است که در شماره ی ۲۹ ماه مه اين روزنامه منتشر شده است.
اين گفتگو را
Marie-Ange Patrizio به فرانسه ترجمه کرده است؛ و متنی که می خوانيد را از روی همين ترجمه ی فرانسوی به فارسی باز گردانيده ام.

۱۱ خرداد ۱۳۸۶
محمد علی اصفهانی

 

«ما ـ فلسطينی ها ـ وارد يک مرحله ی پوچی شده ايم: پوچی سربازانی که در ميدان جنگ های داخلی، يکديگر را می کشند. پوچی يی منتهی شونده به پوسيدگی و مرگ. مفاهيم و معانی و ارزش ها، از ما می گريزند. و تصويرمان هم حتّی. حتّی تصوير مان هم از ما می گريزد.»
اينچنين، محمود درويش، با ما از مردم خود می گويد.
او همراه با مترجم لبنانی اش، شيرين حيدر، به ايتاليا آمده است تا تازه ترين شعر هايش را معرّفی کند:
ـ فراتر از آخرين آسمان. فلسطين، همچون يک استعاره.


 Il manifesto
در فصلی از کتابتان، آن فصل که نام رام الله و تاريخ ۱۹۹۶ را در پای خود دارد، شما چنين نوشته ايد:
«اکنونِ ما نمی تواند نه در آغازی خود را باز يابد، و نه در پايانی.» و حالا امروز؟ امروز، اکنونِ فلسطينی ها به کجا رسيده است؟


محمود درويش
بعد از عبور از يک مرحله ی گذار، معلّق مانده در مبارزه ی آزاديبخش و وعده ی برقراری يک دولت مستقل، تقريباً می شود چنين گفت که: مشغوليم؛ امّا...هيچ نداريم.
دلايل اصلی آنچه امروز بر ما می رود، بی هيچ ترديدی، سياسی است:
ـ يک ملّت، در تماميّت خود، در زندان به سر می بَرَد. و دوستاقبانان اين زندان، وقتی که تنش بزرگی پيش می آيد، به تماشای زندانيان، سرگرم می شوند. زندانيانی که خود، با خود می جنگند.
و بعد، آن ها ـ دوستاقبانان ـ با اختلاف های اين ها ـ زندانيان ـ و با حدّ و توان تعامل و تحمّل و مرزبندی های اين ها، به بازی می پردازند.
در غزّه، ما گرسنه ايم. و انسان گرسنه يی که مسلّح باشد، می تواند به يک مزدور بدل شود، و مشکلات خودش را بر سر مردم خودش فرو بريزد.
امّا همچنين، بعضی چيز های بنيادی يی که به سر و سامان نرسيده اند هم وجود دارند که فراتر از اختلافات داخلی و خطّ و خطوط سياسی هستند، و برادر را به جای جنگ با دشمن، به سوی جنگ با برادر می رانند.
قرارداد «اسلو» چاه ويلی را حفر کرد که ما اينک در آن فرو افتاده ايم. ما هنوز نتوانسته ايم اين رابفهميم که موقعيّت کنونی ما چيست، و اسراييل چگونه برايمان چنان فضايی ساخته است که حتّی توانايی های بالقوّه ی ما هم درآن از ميان برود. اسراييل. اسراييلی که ناشنواست. که کر است. که گوش بر هر سخن درستی فرو بسته است.
اسراييل، پای فرارداد، امضا می گذارد؛ ولی به آن عمل نمی کند. اسراييل، اراده می کند که آن ديوار معروف جداسازی را برپا کند؛ و بر اراده ی خود، جامه ی عمل می پوشاند. و «صلح»، همچنان، چون کلمه يی مرده، به زندگی خود ادامه می دهد. حتّی وقتی که تمام کشور های عربی برای عادی سازی روابط خود با اسراييل اعلام آمادگی می کنند و در اين زمينه، فعّال می شوند.

در همين اوضاع و احوال، تصوير انسان فلسطينی هم در جهان، تغيير يافته است:
پيشتر ها، اين تصوير، تصوير يک پارتيزان آزادی بود. ولی امروز، رسانه های جمعی آمريکايی و اسراييلی، بر انسان فلسطينی در  اين تصوير، لباس يک تروريست پوشانيده اند؛ و صورتکی هم بر او نهاده اند. و انسان فلسطينی بايد در چنين صورتکی و در چنين لباسی، خود را باز بيابد و باز بشناسد...

مشکل اصلی را جهان از ياد برده است:
يک ملّت، چهل سال است [از زمان اشغال بخش های جديدتری از فلسطين به وسيله ی اسراييل در سال ۱۹۶۷ تا کنون] که تحت اشغال، زندگی می کند.
يک ملّت، چهل سال است که هيچ چيز غير عادّی و نامعقولی را نمی خواهد به جز فقط ۲۲ درصد از سرزمين تاريخی خودش را.
تمام دنيا امّا، از اين حرف ها حوصله اش سر می رود، و اصلاً وقت خودش را به اين هدر نمی کند که ببيند ما، انسان های محاصره شده و محبوس شده در خاک خود، جانمان تا چه اندازه به لب رسيده است، و تا چه اندازه، اين نيرويی که می تواند متمرکز شود، امکان منفجر شدن دارد.
چهان، [نسبت به فلسطينيان] کينه و نفرت توليد می کند. امّا، اسراييل را به هيچ چيز بدی متّهم نمی سازد. چرا که از مارک «ضدّ يهودی بودن» می ترسد.

اسراييل، به جای آن که آنچنان که هست، يک دولت سرکوبگر، معرّفی شود، به يک ارزش قومی و نژادی بدل شده است: پديده يی ـ نه ديگر ـ تاريخی. بلکه پديده يی ماوراء طبيعی. و شيمون پرز که خودش را به عنوان مرد صلح جا می زند، به خويش اجازه می دهد که بی دغدغه و در نهايت آرامش بگويد که کولونی ها چيزی نيستند مگر بلوک های مسکونی اسراييل.
زبان سياست، مطابق اراده ی اسراييل، و در اطاعت از آن، به کلّی تغيير کرده است:
از اين پس، ديگر کلمه ی «اشغالگری»، يک کلمه ی غير قابل تلفّظ است؛ يک کلمه ی غير قابل تحمّل است؛ و يک کلمه ی غير قابل درک است.


Il manifesto
در طیّ ساليان، شعر های شما، به شعر های يک «شاعر پيشگو» بدل شده است. شاعری که می تواند پيشاپيش، شعله های آتش را در بيروت ببيند. شاعری که می تواند پيشاپيش، رنج های مستمرّ و روز افزون پناهندگانِ سرزمين باخته ی بی حقّ بازگشت را ترسيم کند. آيا شما فکر می کنيد که امروز، بيروت، باز در آستانه ی انفجار قرار گرفته است؟

محمود درويش
همين يک ماه پيش، من در بيروت بودم. رفته بودم تا در نمايشگاه کتاب های عربی، شعر هايم را معرّفی کنم. امّا ديگر نتوانستم حتّی چهره ی اين شهر را باز بشناسم.
بله: دريا، بر سر جای خودش بود. کوه، بر سر جای خودش بود. و مردمان نيز. مردمان نيز بر سر جای خودشان بودند.
امّا در نگاه های اين مردمان، نوعی دوگانگی می ديدم: چيزی مثل احتمالِ به واقعيّت پيوستن هراس سياهشان، از يک سو؛ و چيزی مثل اراده ی خويشتن خويش بودن، و نه چيزی بودن شبيه به يکی ديگر که خويشتن خويششان نيست، از سوی ديگر.
در سرزمين های ما، متأسّفانه، مسائل داخلی، بر مبنای تقويم و برنامه ی کار بيرونی ها تنظيم می شوند؛ و نه به خود اين مردم، بلکه به جهان خارج وابسته اند.
ما حتّی حق نداريم که يک تقويم و برنامه ی کار روزانه برای خودمان تنظيم کنيم. اوضاع منطقه يی، به اوضاع بين المللی، متصّل شده است.
در اينجا هيچکس آزاد نيست. در اينجا هيچکس مستقل نيست. مخصوصاً فلسطينی ها. بد تر از هميشه.

در دفترچه ی خاطرات اسراييل، ديگر، حق بازگشت فلسطينی بيرون رانده شده از سرزمين خود، کلامی ممنوعه است.
نه تنها در دفترچه ی خاطرات اسراييل. بلکه حتّی به نزد رژيم های حاکم بر بعضی از کشور های عربی نيز.
و همچنين: به نزد جامعه ی جهانی.
چرا؟ برای اين که ـ اينطور استدلال می کنند اين ها ـ بازگشت فلسطينی بيرون رانده شده از سرزمين خود، خطری است برای اسراييل.
و در اين ميان، هم تعداد در به دران فلسطينی افزون تر از پيش می شود؛ و هم شرايط، دشوار تر می شوند.
به نظر می رسد که «حق برگشت»، ديگر از اين پس، از آنِ قوم يهود است که دوهزار سال قبل از او سلب شده بود؛ ولی از آنِ آن هايی نيست که بيشتر از پنجاه شست سال نمی شود که از سرزمين خود به بيرون انداخته شده اند. برای آن ها فقط يک حق، باقی مانده است: حقّ ترک هميشگی وطن و در جايی ديگر سکونت گزيدن.
هر سال، اگر من به خيمه گاه های پناهندگان فلسطينی بروم، و يا تلويزيون را روشن کنم، فقط يک تصوير می بينم. هميشه. هميشه فقط همين يک تصوير را:
يک زن، که بچه اش را و اثاثيه اش را با خودش حمل می کند تا به خيمه گاهی در رَفَح، در غزّه، يا در لبنان، فرار کند.
اين زن، قبل تر ها، مادر من بود؛ بعد، خواهر من بود؛ و شايد حالا، دختر من است.


Il manifesto
شما خم و پيچ های زيادی را طی کرده ايد: محدوده ها و مرز ها و پايان ها را؛ مرگ را؛ آوارگی انبوه را؛ و زندان را... اين ها برای يک شاعر چه تجربه هايی می توانند به ارمغان بياورند؟


محمود درويش
شعر واقعی، يک معجون شيميايی بسيار استثنايی و مخصوص است که کار تبديل تجربه ی دسته جمعی به تجربه ی درونی و شخصی را انجام می دهد.
شعر، واقعيّت را دريافت می کند؛ و برای اين که قابل تحمّلش کند، به مجاز و استعاره، بدل می سازدش.
وقتی که من در زندان بودم، از نظرگاه يک شاعر، زندانبان خودم را يک زندانی می ديدم؛ و خودم را آزاد تر از او حس می کردم. برای آن که من فقط از آزادی محروم شده بودم؛ امّا نه همچون او از قدرت شناختن ديگری در اندرون خودم.
من عقيده ام را عوض نکرده ام. ما خطوط چهره ی مشترکی داريم. و در شرايطی از اين دست که به پيچيدگی طبيعت انسان بر می گردد، ممکن است اينطور پيش بيايد که نقش ها جای خود را به يکديگر بدهند. امّا من نمی خواهم خود را در تصويری که دشمن برای من انتخاب کرده است ببينم.
من اردوگاه بازندگان را انتخاب کرده ام. من خودم را مثل يک شاعر شهر «تروا» حس می کنم. يکی از آن هايی که ازهمه چيز محرومش کرده اند. حتّی از حقّ بيان ناتوانی های خودش.

با وجود اين امّا، رابطه ی من با مقوله ی شاعری، در طول زمان، تغيير کرده است.
از ميان فلسطينيان ـ که در شرايط دشواری زندگی می کنند ـ بعضی ها از شاعر می خواهند که گاهشمار نويس ماجرا های تراژيکی باشد که هر روز بر فلسطين می گذرد. امّا زبان شعر و شاعری نمی تواند همان زبان روزنامه و راديو تلويزيون باشد. حتّی لازم است که زبان شعر و شاعری، برای نگاه کردن به جهان، و انتقال آنچه در اين نگاه به جهان می بيند به ديگران، کمی خود را در حاشيه قرار دهد.
شعر و شاعری بايد غافلگير کند. بايد باعث تعجّب و تحيّر شود.
شعر و شاعری بايد سخن گفتن از يک گربه يا يک بيابان، از نظرگاه کودکی باشد که برای نخستين بار، اين ها را کشف کرده است.

از نظر اين گروه از فلسطينيان، شايد من در شعر خود، از مقاومت دست کشيده باشم. ولی از نظر من ـ بر عکس ـ اين، شيوه يی ديگر است برای رشد و پرورش مفاهيم و تصاوير کلّی.
من از اشغالگری، نفرت دارم. امّا نمی خواهم که هر روز، اين را به قالب شعر در آورم. شعر های بی شمار، رسمی و خشک، و يا سراسر اشتياق و شور، هيچ خدمتی به فلسطينی نمی کنند. برای اين که اين نوع شعر ها، انسان فلسطينی را در يک شعار، خلاصه می کنند. برای اين که اين نوع شعر ها، انسان فلسطينی را در تصويری که دشمن می خواهد از او ترسيم کند منجمد می سازند. برای اين که اين نوع شعر ها، اصيل ترين و ذاتی ترين و اندرونی ترين هويّت انسان فلسطينی را، از ديدگان، پنهان می کنند.
من فکر می کنم که شعر و شاعری، به شيوه ی خود، يک نوع «جهانی سازی» به وجود آورده است. چون برای شعر و شاعری نه مرکزی موجود است؛ و نه پيرامونی. چون شعر و شاعری، نه شمال دارد؛ نه جنوب دارد؛ نه ابرقدرت دارد؛ و نه خرده قدرت.
شعر و شاعری، مثل موسيقی، همه جا می شکوفد. و مثل قارچ، همه جا سبز می شود.
تلاقی زبان ها و جهان ها با هم، به جهان ها و زبان ها، چيزی متفاوت می بخشد. چيزی از نوع نوآوری. و از نوع غريبگی يی جاذبه آفرين.
اروپای غربی، قرن ها از خود سخن گفته است. و به نظر می رسد که ديگر اشباع شده باشد و به آخر خط رسيده باشد. اين است که حالا به شعر اروپای شرقی رو کرده است.
امروز، اروپا، در لابلای ادبيّات فقيران، پی چيزی می گردد که به او کمک کند تا اشتهای از دست رفته ی خود را باز بيايد.


Il manifesto
شما از رهبران سازمان آزادی فلسطين بوده ايد.؛ و حتّی بعد از انتخاب شاعری هم، همچنان با شور بسيار، دفاع از مردم خود را پيگيری کرده ايد. آيا احتمال می دهيد که دوباره به عالم سياست برگرديد؟


محمود درويش
هيچ فلسطينی يی نمی تواند بگويد که واقعاً سياست را کنار گذاشته است. امّا من خودم مدّت زيادی است که ديگر، نقشی رسمی در ساخت و بافت زندگی سياسی فلسطين ندارم. نقش رسمی، برای من، حالت باری بر دوش و زخمی دردناک داشت. من نمی توانستم روز ها رهبر باشم و شب ها شاعر...
شعر و شاعری بايد راه خود را، در بيرون از طرح ها و انگاره ها و کليشه ها ادامه دهد.
اين روز ها چشم انداز و نمای سياسی جهان عرب، تغيير کرده است و فقير شده است.
ديگر، مرجع ها و الگو های بزرگ وجود ندارند. و ديگر، يک ديالکتيک سياسی واقعی در کار نيست: حرمتگزاری به عقايد يکديگر؛ و گوشسپاری معصومانه به ديگری.
ما را انعطاف ناپذيری و جزمیّت، له کرده است:
ـ آن کس که سخن از تفاوت های سياسی می گويد، ممکن است که خائن نام بگيرد.
ـ آن کس که با متعصّبين، موافق نباشد، ممکن است که کافر شمرده شود.
ـ آن کس که با بعضی از روشنفکران همفکر نباشد، ممکن است که بيهوده گو به حساب بيايد.

و اينچنين است که من از بحث های بی سود و ثمر، اجتناب می کنم. خودم را من، به همين راضی کرده ام که از روح مردم خود، حرف بزنم. از پيوندهاشان. از انديشه و خرد و منطقشان. و از توانايی هاشان.
من می کوشم تا برای خودم اميد بيافرينم!

 
image  image