خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول

 
از اشک های راحله، تا فردا
 
محمد علی اصفهانی
 
   

وقتی طناب دار
چشمان پر تشنج محکومی را
از کاسه با فشار به بيرون می ريخت
آن ها به خود می رفتند
و از تصور شهوتناکی
اعصاب پير و خسته شان تير می کشيد
اما هميشه در حواشی ميدان ها
اين جانيان کوچک را می ديدی
که ايستاده اند
و خيره گشته اند
به ريزش مداوم فواره های آب
فروغ فرخزاد

مادرم دو جور چادر داشت. چادر سياه برای بيرون رفتن از خانه. و چادرنماز برای نماز.
چادر سياهش را خيلی کم می ديدم. چون خيلی کم از خانه بيرون می رفت. اما چادر نمازش را هميشه می ديدم. وقتی از لب حوض بر می گشت و می آمد توی اتاق و به نماز می ايستاد.
به درگاه خدا. خدای خوب. خدای مادرم. که همان خدای خوب فروغ بود حتماً. خدای خوبی که در پشت بام خانه قدم می زد و منتظر بود تا فروغ برود به او سلام کند:
آيا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود؟
آيا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب که در پشت بام خانه قدم می زند سلام بگويم؟
خدای خوبی که دلش به سلام فروغ خوش بود. و به نماز مادرم.

و چادر راحله مرا به ياد چادرنماز مادرم می اندازد. اين رنگی نبود. اما اين شکلی بود.
چادر راحله مرا به ياد مادرم می اندازد. اما گريه ی او نه.
نتوانسته ام هيچ وقت به اين گريه خيره شوم. انگار همه ی زمين و زمان دشنامم می دهند وقتی که می خواهم به اين گريه خيره شوم من. انگار همه ی ذرات عالم لعنتم می کنند.
چرا؟ نمی دانم چرا. اما اينطوری است.
اينطوری است ديگر. چرا؟ چرايش را نمی دانم. يعنی می دانم اما نمی خواهم بدانم. و شايد هم نمی دانم اما می خواهم بدانم.
چه می دانم من؟

مادرم می توانست راحله باشد. و من می توانستم يکی از دو تا بچه های سه ساله و پنج ساله ی او. فقط زمان را و مکان را می بايست پس و پيش کرد.
حالا اگر من بگويم نه زمان وجود دارد و نه مکان؛ ممکن است رهگذری که امشب به خانه ام آمده است و کنارم نشسته است به من بگويد:
ـ داری باز فلسفه می بافی!
و بگذارد و برود و نماند تا من برايش توضيح بدهم که چرا نه زمان وجود دارد و نه مکان. چيزی وجود دارد که زمانِ در نورديده شده در مکان است؛ و مکانِ پنهان شده در زمان.
نه آن temps place معروف البته.
يک چيز ديگر. چيزی که فقط من خودم می دانم وبس. چون خودم آن را ساخته ام تا دلم را به آن خوش کنم.
نه هميشه. بعضی وقت ها که بايد گريخت.
ولی هر جا بروی باز در مکان هستی. و در هر مکان که باشی زمان بر تو می گذرد. و تو ناچاری پس که در زمان و مکان، از مکان و زمان بگريزی.
و از هرچه در آن است.
نه به سوی عين اما.
به سوی ذهن فقط.
حالا اگر با فلسفه شد، با فلسفه.
اگر با قصه شد، با قصه.
و اگر با شعر شد، با شعر.
به شرطی که بتوانی.
و اگر نتوانی چه طور؟

آدم گاهی می تواند و گاهی هم نمی تواند. و من تا حالا که نتوانسته ام از برابر گريه ی راحله بگريزم. بر عکس آن وقت ها که از برابر گريه ی مادرم می گريختم. و گاهی با خنده و شوخی.
چيزی سر هم می کردم تا بخندانمش. و قاه قاه می کردم. و او با همان ته لهجه ی گيلکی اش می گفت:
ـ هاهاها! هيچ خنده ندارد!
ولی در دلش می خنديد. چون می ديد که من می خندم. و همين برای او بس بود. مادر، اينطوری است. مادر ها همه اينطوری هستند.
مثل راحله. مادربيست و هفت ساله ی دوتا بچه.
سه ساله و پنج ساله.
راحله را اما آيا کسی بود که بخنداند؟ و اصلاً می شد آيا راحله را با چرت و پرتی سرهم کردن خندانيد؟

شايد بهتر اين باشد که از راحله هم فرار کنم. همانطور که از خودم.
شايد بهتر اين باشد که از عين به ذهن بگريزم.
ـ مگر اين خود تو نبودی که می گفتی اگر چه ذهن، عين نيست، اما می تواند عين شود گاهی؟ خيلی از عين ها اول، ذهن بوده اند. و بعد، به عينيت درآمده اند و شده اند عين.
ـ و مگر اين خود تو نبودی که می گفتی واقعی ترين واقعيت، برای هر موجودی هر چه باشد، برای انسان، فقط رؤياست؟ و رؤياست که از انسان، انسان می سازد؟ و انسان است که از رؤيا واقعيت؟
به رؤيا پناه ببرم بايد. رؤيای فردا. فردای خوب.

فردای خوب چه شکلی است اما؟
من فکر می کنم که بايد چيزی به شکل بچه های راحله باشد. نه به شکل امروزشان. به شکل فردايشان شايد.
فردايی که امروز يک رؤياست. اما می تواند فردا ديگر يک رؤيا نباشد. واقعيتی باشد عبور کرده از رؤيا.
عبور کرده نه به معنای گذشته. گذاشته و گذشته.
عبور کرده به معنايی که پروانه يی می داند که روزی کرمی بود در پيله يی.
به شرطی که توان درهم دريدن پيله ها را داشته باشيم اما البته ما!
و کدام پيله ها را؟

۹ دی ۱۳۸۶

 

خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول