خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول

 
در پشت در، از ره رسيده يی است که فرياد می کشد
 
 
 
محمد علی اصفهانی
 
 

با ياد فرّخ تميمی
------------------

من هنوز نه چندان مغرورم که لنگر برنگيرم و در اين تاريکی بميرم
فرّخ تميمی
 
فرّخ تميمی هم، ما را گذاشت و رفت. جمعه، بيست و سوّم اسفند۱۳۸۱.
نمی دانم که چرا اين طور در باره اش سکوت کرده اند؟
در تمام ايام جوانی ما، آن واخر سال های دهه ی چهل، و آن اوايل دهه ی پنجاه، کمتر می شد که گوشه يی با اين و آن بنشينيم و از شعر معاصر فارسی حرف بزنيم، و شبح معصوم اين غول کوچک مهربان، يک جای هوا را پر نکرده باشد.
 سال هاست که آن «دَنگ دَنگ» ی که «خرگوش تير خورده» را بر برف ها، در جستجوی پناهگاهی که جز دامان بی رحم شکارچی نبود می خزانيد، نه توی گوشم، که توی جانم مانده است و نمی رود، و «خون گرم خرگوش» را همه جا می بينم. از «بر سنگفرش خيابان» لورکا و شاملو گرفته تا چرا نه؟ بر دست های خودم.
«رحم شکارچی
ديری است رفته خواب»!
 
از او چه بنويسم؟
اين که در سال ۱۳۱۲ در سرزمين «عطّار» به دنيا آمد، و در سال ۱۳۸۱، در عصر بازگشت تاتاران، وقتی که ديگر تهران را هم فتح کرده بودند، آرام و بی صدا، در کنج غربت خود در خاک وطن مرد؛ و
«رود بلند بانگ شغالان
با تاک ها به زمزمه برخاست»؟
اين که مثلاً کتاب های شعرش با «آغوش»، در سال ۱۳۳۵ باز شدند، از «سرزمين پاک» گذشتند، و «خسته از بی رنگی تکرار»، تا «ديدار» «در سرزمين آينه و سنگ» رسيدند، و بعد، در مجموعه يی ناتمام و برای هميشه بی نام مانده، از شعر های جوان های همين بر و بچه های نسل جديد بسته نشده، ورق ورق شدند؟
از او چه بنويسم ؟
همين جور حرف ها ؟
حرف هايی که وقتی که آدم می رود، همه به يادشان می آيد؟
می گويند و می نويسند و فراموش می کنند؟
تا بعد،
تا مرگی ديگر؟
 
نه!
من از اين جور کار ها زياد خوشم نمی آيد.
نه اين که از اين جور کار ها نکرده باشم. نه. از اين جور کار ها کرده ام. امّا از اين جور کار ها زياد خوشم نمی آيد.
من، فقط می بينم، يعنی می شنوم که هنوز:
«در پشت در
از ره رسيده يی است که فرياد می کشد»!

دردا چه خشکسال سياهی!
 
فرّخ تميمی
 
 پيوند ها
آرامش نباتی خود را
                        گم کرده اند
آوند ها
در ذهن بی طراوتشان
در انتظار جاری سبزينه مانده اند
 
دردا، چه خشکسال سياهی!
گنجشک ها
کوچيده اند از قفس باغ
يک لحظه گوش کن :
چتر بنفش بال ملخ ها
تفسير آيه های گرسنه است
 ياد آور ترحّم سيلو ها
 
دردا، چه خشکسال سياهی!
 
روباه ها
روباه های بی گنه زيرک
الماس های خوشه ی انگور را
بر تاک های خالی
                     تصوير می کنند

 

خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول