خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول

 
با آن هميشه گاهی ناپيدا
 
Mohammad Ali Esfahani   محمد علی اصفهانی
 
محمد علی اصفهانی
 

در حجم شعر، با نقطه چين نثر

غافلگيرم کردی.
دلتنگ، مثل کودکانه های خود بودم. تاريک. که غافلگيرم کردی. از همان بالا.
- آدم حق دارد که غافلگير شود.
 
واضح و سبک می رفتی. روشن.
گفتم:
ـ هستی پس؟
خنديدی.
بی هيچ کلامی.
 
شکل های بی انقطاع، بر سؤال های طبيعی تحميل می شوند؛ و سؤال های طبيعی در پاسخ های به هم آميخته، تحليل می روند.
اين، وظيفه ی پنهان شکل هاست.
می دانستم، اما يادم نبود.
 
در پيچ های محدّب، همه چيز سپری می شدند. می بايست آهسته شتافت.
حدّ اقل تا بعد.
ولی به سادگی می شد باور کرد. روی همين اضلاع ناپيدا.
توی طيف رنگارنگ راه. و همهمه هايی که ارّابه های گمشده را در گرماگرم روز های نيامده می بردند.
 
خواستند که در صف بايستيم و ببينيم که در بيراهه های فتح چه تقسيم می کنند.
خواستند که با فاتحان، سرود بخوانيم:
ـ پرچم های رنگارنگ را، گرداگرد بنا های نامستقر به اهتزاز در خواهيم آورد!
 
داد کشيدم :
ـ دست هاتان را بيرون بياوريد!
چپ چپ نگاهم کردند.
 
ـ پرچم های رنگارنگ را، گرداگرد بناهای نامستقر به اهتزاز در خواهيم آورد!
 
همه چيز سپری می شدند. همه چيز سپری می شوند. ولی هنوز تا بعد مانده
است؛ و می شود فرض کرد پس که هنوز چيزی برای تا بعد باقی است.
ساده. مثل طرح تو.
ساده و اجتناب ناپذير.
 
لازم نبود بدانم اين را که از کجا آمده بودند و به کجا می رفتند؛ که نشمرده بودمشان؛ که کسی هم به من چيزی نگفته بود.
لازم نبود بدانم اين را که چه خبر هايی شده بود؛ که چه کسی خنديده بود؛ که چه کسی گريه کرده بود.
 
نه اين که گريه می کنی. نه! سرريز شده ای تو.
چرا نمی گويی که سرريز شده ای تو؟ چرانمی گويی نه؟
حرف بزن. چيزی بگو. اگرچه تلخ.
خاطره يی را که نمی شود با خود برد، می شود با خود نبرد شايد.
 
گفتم:
ـ هستی پس؟
خنديدی.
بی هيچ کلامی.
 
رؤيا های ناتمام می توانند در کام کلمات فرو روند گاهی.
مثل قطره های آب، در سفره های زيرزمينی.
 
پارو زنان روی شن واره های خيس می رفتی. غبار گرفته. چيزی ميان بنفش و کبود و آبی و زرد. و کمی نارنجی. يا صورتی. و يا اصلاً سپيد، مثل خودت.
گفتم :
ـ نمی شنوی؟ فکر می کنی که خيلی دلم می خواهد که مکث کنم اينجا؟
گم شدی.
زود گم می شوی تو.
 
اما دو باره پيدات خواهد شد.
و از پشت شيار های لرزان، نگاهم خواهی کرد.
از همان بالا. توی آسمان.
من و تو، مثل هم، کم کم پيدا می شويم. هر شب يک خرده بيشتر از شب قبل.
اگر چه گاهی هم نمی شود ما را ديد.
در محاق. 

۱۳۷۴
(بازنگری شده در ۱۳۹۲)

 

خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول