خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول

 

شب سنگسار
 
 
 
محمد علی اصفهانی
 
 
در حجم شعر، با نقطه چين نثر
 
 

پس آنگاه، به خود نگريست. در آيينه يی كه نبود. چشمانی به راه در انتهای بن بست شايد.
پس آنگاه، گيسوان بافته اش را گشاد. سياه، چون شب شاعران دور. بی شمعی و پروانه يی امّا.
 
پس آنگاه، از ارتعاش ِ دستانش بر خويش لرزيد. به دو زانو نشست. در خود فشرد. و برخاست.
 
پس آنگاه، گريست
مرغی پريد.
 
گرمای پستان هايت، می شد تفسير نياز ساده ی كودكی شود به حيات.
و مردی به زنده ماندن.
وقتی كه زندگی را با آفتابه يی، در مستراح های عمومی می شويند.
 
پس آنگاه، در چال ِ گونه هايش گم شد. در بی انتها. تا بی انتها.
از بی انتها.
آه ! تو فراموش شده ای.
فراموش شده ای تو، آه !
 
مرغی كه پريد، كودكی تو بود.
 
چشمان خيسش، خيالِِ خواب نداشت.
در ادامه ی خود، سرريز می شد. بی آن كه سر رفته باشد.
پس آنگاه، از آيينه، گريخت.
 
بوی نان بود كه می آمد. و صدای سوت سوتك.
در ياد ِ باد.
آ ... ب...
آ ... ب ...
آ
آ
آب.
تمام نيمكت ها، خالی بودند. روی تمام ميز ها خاك نشسته بود.
از همان روزی كه زنگ آخر خورد.
كه زنگ آخر، خورده بود.


تو بسترت را با خود خواهی برد. از خانه يی كه ديگر نيست. تا خانه يی كه ديگر نخواهد بود.
ميان هيچ و هيچكجا، از اين پس.
ميان هيچ و هيچكجا، چيزی تكان تكان می خورد.
 
سكوتِ های و هوی هياهو، امّا نمی گذاشت هيچ و هيچكجا را ديد. يا كه شنيد.
و يا كه از كسی پرسيد.
 
در انتظار، نخواهی ماند.
واقعه، در راه است.
 
همه وقتی كه می خندند، گونه هايشان چال نمی افتد. اين تويی كه گونه هايت چال می افتد وقتی كه می خندي.
قشنگ می خندی تو !
بخند !
 
تا من از كوچه های بی ترحّم، به چال گونه های تو بگريزم.
 
پس آنگاه، چهار خانه كشيد روی زمين.
و در آخرين خانه، سنگی نهاد.
سنگ قبری.
لی لی، لی لی، لی لی.
لی لی.

 
سوگواران می گذشتند.
ژنده وار.


ژنده وار می گذشتند و چيزی می خواندند سوگواران.
و هيچكس نمی شنيد.
نه اين كه نخواهد بشنود كسی چيزی. كسی نمی شنيد چيزی امّا. تقصير سوگواران نبود اين.
اين، تقصير هيچكس نبود.
جز هيچكس.
 
و پريد.
لی لی، لی لی، لی لی.
لی لی.
 
پس آنگاه، پشت پنجره، سايه يی را ديد كه وحشتزده می گريخت.
 
تو هميشه از خود گريخته ای. بی آن كه خواسته باشی اين را.
گريز، نه سرنوشت تو، كه سرگذشت تو بود.
و گذشت.
 
گيسو سياه.
ابرو كمان.
مژگان بلند.
چشمان، شبانه وار.
 
دخترانه بود.
دخترانه ی دخترانه بود.
فقط می بايست، فرق از ميان بگشايد؛ گيسو دوتا كند؛ و روی دو گوش بياندازد.
دخترانه بود.
 
پس آنگاه، فرق از ميان گشود. گيسو دوتا كرد، و روی دو گوش انداخت.
 
شنگول !
شيطان بلا !
ها ها !
 
اگر از آن طرف ِخودت بالا می آمدی !
مثل دم صبح.
كه تا آدم چشم برهم می زند، از آن طرف ِ خود، بالا می آيد آن نهر سپيد.
و بعد،
جاری می شود.
و بعد،
ديگر نمی شود ديدش.
 
دلم هوای تو كرده است.
ناديده ی متجلّی !
 
پس آنگاه، در، گشوده شد.
بی هيچ كوبه يی بر آن.
و دو سايه تو آمدند.
و بردندش.
 
پس آنگاه، چيزی فرو ريخت.
و من، در زير سنگپاره ها، مدفون شدم پس آنگاه.
 
شب هشتم مارس ۲۰۰۵

 

خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول