بخش های ديگر
 
صفحه ی اول
 
fl
 

اگر حتّی يک زندانی ديگر «بميرد»

Mohammad Ali Esfahani   محمد علی اصفهانی
 
محمد علی اصفهانی
 
   

۱۶ شهريور ۱۳۸۵

 

اگر حتّی يک زندانی سياسی يا غير سياسی ديگر در زندان های ملّايان بميرد و يا کشته شود همه ی ما قاتليم. قاتل او.
بس است ديگر. بايد اين دايره ی بسته را از جايی ـ نمی دانم من کجا ـ بازکنيم.

بايد به عنوان آدميزاد، نه به عنوان ايرانی، و نه به عنوان مخالف (و يا به اصطلاح متداول و به ابتذال کشيده شده اش: "اپوزيسيون")، به دست های خود نگاه کنيم.
به دست های خون آلوده ی خود.

بايد سنگينی نعش اکبر محمّدی را  و نعش فيض مهدوی را بر دوش هامان حس کنيم.
ما را می گويم. خود ما را.
ما مشايعت کنندگان تاريخی قربانيان را.
ما بر سر و سينه کوبان حرفه يی را.
ما متأسّفين و متأثّرين و معترضين و هزاران "ين" ديگر را.
ما را می گويم.
خود ما را.

فردا هفده شهريور است.  بيست و هشت سال بعد از هفده شهريور پنجاه و هفت.
و ما ـ نسلی که «انقلاب» ی موسوم به "انقلاب اسلامی" را به بچه های خودمان و به نسل های بعد، و به بچه های نسل های بعد، هديه کرديم ـ می دانيم که هفده شهريور پنجاه و هفت آريامهری چه روزی بود.
و دروغ می گوييم اگر که بگوييم:
ـ نه.
و دروغ می گوييم اگر که بگوييم:
ـ آری.

ما دروغگويان هميشه ی تاريخ هستيم.
از روز مرگ هابيل تا امروز، ما به هم دروغ می گوييم.
از همان روزی که هابيل را کشتيم.
و يا خيلی که بخواهيم به خودمان تخفيف بدهيم، از همان روزی که از کلاغی آموختيم که چگونه می توان نعش هابيل را در زير خاک ها پنهان کرد.
و بعد، رفت و دست های خود را شست. و آمد و کنار سفره ی آدم نشست.
و گل گفت و گل شنيد و گل خنديد.
ما قابيلانيم.
دست به خون برادر.

در آيينه به خود نگاه کنيم.
خود را باز خواهيم شناخت.
در پس ريش های تراشيده.
در پس صورت های اودوکلن زده.
در پس کراوات و يقه ی آهار و پوشِت.
در پس چشم های خمار و ابرو های زير برداشته شده.
در پس روسری های خوش حجابان يا بد حجابان.
در پس گيسوان عريان رهاشده تا شانه يا مدل گوگوشی.
ما "جانيان کوچک" فروغ فرّخزاد در "حاشيه ی ميدان ها".

اکبر محمّدی را کشتند.
و گفتند که مرد:
وقتی که دهانش را با نوار های بسته بندی بسته بوديم تا صدای فريادش به گوش "نمايندگان منتخب مردم" که برای خنديدن به ريش داشته و نداشته ی شما از زندان بازديد می کردند نرسد.

فيض مهدوی را کشتند.
و گفتند که خودش خودش را اعدام کرد:
وقتی که به او گفتيم که حکم اعدامش را تغيير نداده ايم. به حبس ابد.
به حبس ابد.
وقتی که هنوز  بيست و هشت سالش تمام نشده بود.

اکبر محمّدی را کشتند و فيض مهدوی را کشتند و ديدند که آب از آب تکان نخورد.
و رفتند و بر سر ميزهای مذاکره نشستند.
ميز های پنهان از چشمان نامحرم ما.

گفتند:
ـ عيب ندارد. ما می توانيم با هم به تفاهم برسيم:
به شرطی که سر آن ها را ـ يعنی اين ها را ـ زير آب کنيد.
به شرطی که بگذاريد ما کارمان را بکنيم و بگيريم و ببنديم و بکشيم.
به شرطی که ما بمانيم و شما بمانيد و اين ها ـ يعنی آن ها ـ نمانند.

و نمی دانم چه جواب شنيدند.
و يا خواهند شنيد.

فقط می دانم که اورانيوم و بمب اتم و زهرمار و کوفت، و کوفت و زهرمار و بمب اتم و اورانيوم، مسأله ی آن هاست با اين ها. و مسأله ی اين هاست با آن ها.
و مسأله ی ما چيز ديگری است.
مسأله ی ما، نمی خواهم که گنده گويی کنم  و بگويم «حقوق بشر»، مسأله ی ما، ساده تر از همه ی اين حرف هاست.
مسأله ی ما:
بودن، يا نبودن است!

۱۶ شهريور ۱۳۸۵

 
بخش های ديگر
 

صفحه ی اول
 
fl