۲۳ فروردين ۱۳۸۹
در ماجرای فاجعه ی اخير پادگان اشرف، چند
نکته ی بديهی وجود دارد که درست به دليل همين بديهی بودنشان،
غرض از نوشتن اين مقاله ی مختصر (و اميدوار باشم مفيد) ورود به
اين نکته ها نيست:
۱ ـ آن کس که از ذره يی شرافت برخوردار باشد، از بروز اين
فاجعه، نه می تواند شادمان باشد، و نه می تواند دستکم در نزد
وجدان خود، در برابر اين همه رذالتی که در حق افراد بی پناه و
بی دفاع و از همه سو مورد ستم قرار گرفته ی پادگان اشرف به کار
برده شده است بی تفاوت بماند.
۲ ـ نوری مالکی، مثل تمام سفلگانی که پس از اشغال عراق به
وسيله ی آمريکا و انگلستان و متحدانشان، به پُستی و سمتی و
مقامی، مخصوصاً در حد وزارت و نخست وزيری و بالاتر از آن رسيده
اند (و امروز در پوزيسيون يا اپوزيسيون دولت فعلی عراق قرار
دارند) دست نشانده ی مستقيم امپرياليسم آمريکاست.
اما آنچه او را از بعضی سفلگان ديگر از اين دست جدا می کند،
مزدوری يی تا حد امکان (يعنی تا آنجا که صاحب اصلی او و امثال
او در پوزيسيون و اپوزيسيون، که همان آمريکاست اجازه بدهد)
برای حاکميت خلافت و ولايت ايرانِ تحت سيطره ی متزلزل ملايان
است.
اين ها بديهيات هستند، و همانطور که اشاره شد، اين مقاله، برای
پرداختن به اين بديهيات نوشته نشده است، و خوشبختانه ديگران در
اين باره بسيار نوشته اند.
اين مقاله، قبل از هر چيز، در نهايت اختصار و بدون ورود به
تشريح مورد به مورد مسائل، متمرکز است بر:
ـ ضرورت اجتناب،
ـ و چگونگی اجتناب
از تکرار چنين فاجعه يی که نه اولين بوده است، و نه الزاماً
آخرين خواهد بود.
من دستکم دو بار به صورت رسمی و با نام خود، و يک بار (خيلی
پيشتر از اين ها، در ارديبهشت ۱۳۸۶) به صورت غير رسمی (با نام
مستعار سعيد منادی) بر اين موضوع تأکيد کرده بودم که هر لحظه
انتظار فجايعی از اين دست می رود.
اين فاجعه، و اين فاجعه ها چند بُعد متفاوت (که با همديگر
پيوسته هستند) دارد که غفلت از هريک از اين ابعاد، و پرداختن
به يکی از آن ها بدون پرداختن به بقيه، کمکِ خواسته (در
مواردی) و کمکِ ناخواسته (در اکثر فريب به اتفاق موارد) به
تکرار فاجعه است؛ و طبعاً به همان اندازه که در مورد دوم، کوچک
ترين سوء نيتی در کار نيست، مورد اول، فقط و فقط از سوء نيت و
ناپاکی پندار و گفتار و کردار «غفلت کننده»، يعنی خود را به
غفلت زننده، حکايت می کند؛ و هيچ اظهار تأسف و گريه زاری
دروغين و شعار و داد و بيداد و دشنام و ياوه سرايی و طلبکاری و
کوفت و زهر مار ديگزی هم نمی تواند اين سوء نيت و ناپاکی پندار
و گفتار و رفتار را پنهان کند يا از قباحتش بکاهد، و يا دستان
در خون فرو کرده را بشويد.
از ميان اين ابعاد، به سه بُعد اصلی اشاره می کنم:
ـ بُعد اول، کل حکومت غاصب ايران است و افراد نزديک به اين
حکومت که حاکميت عراق را زير سايه ی امپرياليسم به عهده دارند.
اين ها جنايتکاران حرفه يی هستند و کارشان همين است که می
بينيم.
از جنايتکار حرفه يی، انتظار دست نزدن به جنايت، انتظاری
بيهوده است؛ همچنان که بدون دليل موجه و عقلانی، کسانی را به
پيش او برای قربانی شدن فرستادن، و از دور در ساحل امن به
قربانی شدن آن ها نگريستن، نامی کم تر از جنايت ندارد.
ـ بُعد دوم، دستگاه رهبری فعلی مجاهدين است که برای معامله در
بالا با امپرياليسم، در پايين، افراد اردوگاه اشرف را سال هاست
که در عراق نگاه داشته است و به آن ها وعده می دهد که به زودی
پيروزمندانه به ايران خواهند رفت، و می فريبدشان که «شهر اشرف»
است که الهام بخش مبارزات داخل کشور است، و «کانون استراتژيک
قيام» است، و مبارزان داخل ايران هم «اشرف نشان» لقب دارند، و
زشت تر ازاين: خون شهيدان جنبش در ايران، «در پرتو مهر تابان
رهايی» (نام مستعار خانم مريم رجوی) است که به بار خواهد نشست.
در اين راه از هر وسيله ای هم استفاده می شود. از افيون يک
ايدئولوژی سکتاريستی، تا تهديد و ارعاب و کار های زشتی که
نوشتنشان هم در اين لحظه برای من دشوار است، و ترجيح می دهم که
(اگر احياناً ضرورتی ايجاب کند) جداگانه و به تفصيل به آن
بپردازم.
ـ بُعد سوم، امپرياليسمی است که رهبری مجاهدين، نه تنها هنوز
متوجه نشده است که ذره يی شرافت، و ذره يی وفاداری و حق شناسی
نسبت به خدماتی که به او می شود در او وجود ندارد و به راحتی
می تواند هر کسی را که به او خدمت کرده است قربانی منافع و
معاملات خود کند، بلکه همچنان به ياری او در جاگزين کردن محال
در محال خود با جنبش کنونی مردم ايران اميد بسته است.
گفته می شود که حضور رابرت گيتس وزير دقاع اوباما در عراق به
هنگام دو مورد حمله ی وحشيانه ی نوری مالکی دست نشانده ی
آمريکا به پادگان اشرف تصادفی نيست.
در مورد اين که اين حضور، تصادفی است يا نيست می توان صحبت کرد
و جوانب مختلف امر را در نظر گرفت و به نتيجه يی احتمالی رسيد.
اما آنچه نه احتمالی، بلکه قطعی است، چراغ سبز آمريکای اوباما
به دولت مالکی در اين حمله است.
بايد در نظر داشته باشيم که:
منطقاً نبايد رابرت گيتس و فرستندگان او تا اين اندازه بی
احتياطی به خرج دهند که با حضور در عراق، همزمان با حمله به
پادگان اشرف، دست خود را به همين سادگی رو کنند. مگر آن که:
ـ اين حضور، در جريان حمله ی اخير، برای راضی کردن مزدوران
ديگر آمريکا در عراق که فعلاً در اپوزيسيون مزدوران حاکم قرار
دارند به همراهی يا عدم مقابله با اين تهاجم بوده باشد.
ـ اين حضور، به منظور اعلام غير رسمی اما روشن پاسخ دولت
اوباما به نئوکان ها و «باز» هايی بوده باشد که در ماه های
اخير، به صورتی غير منتظره، و با شتابی روز افزون، به قصد
آلترناتيوسازی در برابر جنبش جاری در ايران، به برپايی
سمپوزيوم و کنفرانس و آکسيون و سخنرانی و غيره غيره برای
سازمان مجاهدين خلق در مراکز عمده ی سياست گذاری بين المللی
جهان (مثلاً آمريکا، و پاريس و استراسبورگ فرانسه، و بروکسل
و...) پرداخته اند.
و می دانيم که جنبش سراسری مردم ايران، ديگر خود را بر «عاقل
تر» های امپريالسم، مثل اوباما، تحميل کرده است. البته بعد از
مدت ها اين پا و آن پا کردن های اين ها که سرانجام ناچار شده
اند که به صورت مشروط، از سر انتخاب ميان «بد و بدتر» (برای
خودشان) واقعيت وجودی آن را بپذيرند و بدانند که نمی توان با
ناديده گرفتن آن، وارد معاملات پيدا و پنهان با نظام شد.
اوباما در پيام نوروزی امسال خود کاملاً با تکيه بر چند نام
معين و شاخص جنبش، اين موضوع روشن را روشن تر کرد.
چون به موضوع تلاش های اخير برای آلترناتيوسازی، قبلاً با
رعايت چپ و راست قضيه، و با تعديل بسيار، در دو سه مقاله اشاره
هايی گذرا کرده ام، خوانندگان را به خود آن مقاله ها ارجاع می
دهم و فعلاً اين را می گذارم و می گذرم.
(۲)
موضوع بسيار مهم ديگری را هم فراموش نکنيم:
رابرت گيتس، تنها به اصطلاح «نئوکان» ی است که از کابينه ی بوش
با حفظ همان پست وزارت دفاع، به کابينه ی اوباما نقل مکان کرد.
و البته در پشت اين ماجرا، ماجرا های ديگری بود و هست؛ و به
قول حافظ:
هزار نکته ی باريک تر ز مو اينجاست!
وقتی خودت را وارد ميدان بازی سياست داخلی آمريکا می کنی، و با
حناحی از امپرياليسم، عقد اخوت می بندی (در اينجا نئوکان ها، و
«باز» های هر دو حزب دموکرات و جمهوری خواه، و رقبای حزبی و
غير حزبی اوباما، و لابی های اسراييلی، و مخالفان «مماشات»، و
طرفداران نوعی از سرنگونی، يعنی بمباران ايران و تأسيسات اتمی
آن، ويران کردن و تکه تکه کردن اين کشور، و تغيير نقشه ی
جغرافيايی اش در منطقه را می گويم) و به ياری اين جناح در
مقابله با جناح رقيب می پردازی، و از عامل تعيين کننده يی به
نام «ايران» بهره می گيری، جناح رقيب هم بی کار نمی نشيند و
دست روی دست نمی گذارد.
منظور از جناح رقيب، در اينجا جناح اوباما است به علاوه ی آن
کسانی از حزب دموکرات يا حتی حزب جمهوری خواه، و يا خارج از
اين دو، که به هر دليلی تمايلی به پيروزی آن جناح ديگر
امپرياليسم ندارند.
اما چرا؟
چرا بايد وارد اين ميدان بازی شوی؟
چون در بيرون اين ميدان، و به تعبير کلی تر، در بيرون ميدان
سياستبازی های بين المللی، و داخل ايران و در ميان توده های
مردم، راهی نمی توانی برای خود بيابی؟
اگر نه، چرا؟ و اگر آری، باز هم چرا؟
حيف نبود؟ حيف نيست؟ و حيف نخواهد بود؟
غير ممکن نيست. فقط بايد از نو شروع کنی.
با شهامت اخلاقی.
با شهامت سياسی.
با شهامت پذيرش نقد به جای هتاکی و تهمت زنی و لجن پراکنی
نسبت به منتقد خيرخواه.
و نيز با چيزی ديگر:
ـ فراموش کردن وسوسه ی هژمونی طلبی. و تن دادن به واقعيتی که
ديگر با هژمونی طلبی تو هيچ همخوانی يی ندارد. خوب يا بد. من
می توانم بگويم خوب، و تو می توانی بگويی بد. اما همين است که
هست.
در نوزده شهريور ۱۳۸۷ که هنوز هيچکدام از اين اتفاقات نيافتاده
بود، در مقاله ی « هشدار! فاجعه به چند قدمی پادگان اشرف رسيده
است» توضيح داده بودم که صورت مسأله ـ يا به عبارت بهتر ـ
پارامتر های معلوم، اين هاست:
۱ ـ بعد از اشغال عراق به وسيله ی آمريکا، کوچک ترين امکان
ورود نظامی افراد مستقر در پادگان اشرف به ايران بدون حمايت
همه جانبه ی عينی آمريکا مطلقاً امکان پذير نبود، نيست، و
نخواهد بود. حمايتی که با توجه به توازن قوا هيچ معنايی نمی
تواند داشته باشد به جز قرار دادن «ارتش آزادی بخش ملی»، تحت
فرماندهی مستقيم آمريکا. و هيچ نتيجه يی نمی تواند به بار آورد
به جز اشغال ايران، و پرکردن حفره ی اصلی باقی مانده از «طرح
خاورميانه ی بزرگ» نئوکان ها.
هيچ خرد سالمی نمی تواند بپذيرد که در عراق ِ امروز، می توان
چنين «ارتش» ی را بدون پوشش کامل هوايی و زمينی و دريايی و
تسليحاتی و نفراتی، از پادگانی واقع در نزديکی بغداد، و در
منطقه يی پر از دشمنان (عوامل ملايان در عراق، و همچنين بخش
هايی از مردم عراق) به اندازه ی يک قدم هم، به جلو راند.
۲ ـ قبل از بمباران مراکز اصلی در ايران، حتی برای خود ارتش
آمريکا نيز ورود به خاک ايران و مقابله با نيرو های نظامی
ايران غير ممکن است. چنين کاری را آمريکا با کشور کوچک عراق،
آن هم بعد از فروپاشيدگی های فراوان محصول جنگ با ايران، و
جنگ با بوش پدر، و تحريم بی رحمانه ی اقتصادی به مدت ده سال،
و... و... و ... نتوانست انجام دهد. و تازه، به هنگام ورود به
عراق هم اگر نيروهای کرد عراقی موجود و فعال در خود عراق، با
پايگاه وسيع در ميان مردم منطقه ی خودشان، به آمريکا کمک نمی
کردند، سرنوشت تجاوز آمريکا به عراق، احتمالاً به گونه يی ديگر
رقم می خورد.
۳ ـ رهبری مجاهدين در تمام اين سال های اشغال، به اميد به ثمر
رسيدن تلاش هايش برای حمله ی آمريکا به ايران، با همه ی توان
خود کوشيد تا افراد پادگان اشرف را در عراق ـ و در شرايطی که
به آن اشاره شد ـ نگاه دارد.
«با همه ی توان»، يعنی با همه ی توان. و چون قصد در اين نوشته
ورود به مباحثی از اين دست نيست به ذکر چند و چون اين قضيه نمی
پردازم.
۴ ـ همين اميد های واهی و رؤيا های ناخوش تعبير رهبری مجاهدين
بود که آن ها را هر روز بيشتر از روز پيش به سمت تلاش در جهت
حفظ منافع آمريکا و اسراييل، و تأمين خواسته های آنان تا به
آنجا راند که ديده ايم و می بينيم...
۵ ـ رهبری مجاهدين، همچنان اصرار دارد که افراد پادگان اشرف را
در عراق نگاه دارد. در عراقی که اکثر نيرو های حکومت آن را
دشمنان و تشنه به خونان مجاهدين تشکيل می دهند. و عراقی که
آمريکا در آن (مثل همه جای ديگر دنيا) تنها به منافع خود می
انديشد، نه به قوانين و کنوانسيون های بين المللی و اين چيزها.
کار آدم کش، آدم کشی است. فاجعه آفرينی است. اين روشن است و
نيازی به توضيح ندارد. اما نگاه داشتن بدون دليل افراد پادگان
اشرف در عراق (بدون دليل موجه و عقلانی، نه رجزخوانی، و نه
تکيه بر قول و قرار های کسانی که به هيچ قول و قراری پايبند
نيستند) که سرانجام به تسليم أين افراد ـ عملاً ـ به وسيله ی
رهبری مجاهدين به دشمن آدم کش فاجعه آفرين می انجامد، مشارکت ـ
مشارکت مستقيم و غير قابل بخشش ـ در جناياتی است که قطعاً در
حق اين افراد انجام خواهند پذيرفت.
و اين صورت مسأله ی ديروز، که هنوز هيچکدام از فجايع سال های
اخير اتفاق نيافتاده بود، همچنان صورت اصلی مسأله ی امروز باقی
مانده است.
فرهنگ رهبری مجاهدين، فرهنگ شهيد پروری است و اصالت شهادت. و
آن را هم با تعبيری به غايت نادرست، و در همان خط ارتجاع
متداول، از واقعه ی عاشورا ـ که آن واقعه، هيچ وجه تشابهی در
عينيت خود با چنين فرهنگی ندارد ـ توجيه می کند.
سال ها پيش، جداگانه به واقعه ی عاشورا و زمينه های آن و پيش
زمينه های آن و پی آمد های آن، در تحليلی مفصل پرداخته ام که
بخشی از آن منتشر شده است. (۳)
ما تا کنون از فرهنگ شهيدپروری و اصالت شهادت چه سودی برده
ايم؟
کمی دور تر برويم و بسيج بچه ها و نوجوانان را به وسيله ی
خمينی برای رفتن روی مين با کليد های بهشت آويخته بر گردن، و
وصيتنامه های برايشان تهيه شده به ياد بياوريم و شعار نوشته بر
سينه و پشتشان که:
به روی سينه و پشت بسيجی
نوشته يا شهادت يا زيارت
و يا:
شعار «هَل مِن ناصر ٍ حسينی
لبيک يا خمينی!
آن هم با آن افتضاحات ايران کنترا، و کيک و کلت، و تحويل گرفتن
مفت و مجانی سلاح از اسراييل به منظور فتح قدس با همان سلاح!
به چند نکته که ـ هم، به منظور روشن تر شدن موضوع، و هم به
منظور بستن راه کلی گويی و گريز و خاک در چشم پاشيدن ـ شماره
گذاری شده اند اشاره کنم:
۱ ـ امکان پناهندگی و حضور افراد اردوگاه اشرف در کشور های
اروپايی، کاملاً مهياست. چرا که تعداد زيادی از سياستمداران با
نفوذ اروپا، از بلند مرتبه تا ميان مرتبه، با مجاهدين خلق
روابط بسيار نزديک دارند و مرتبا هم در مراسم مختلف آن ها
سخنرانی می کنند.
اگر رهبری مجاهدين خلق، يک صدهزارم نلاش خود برای نگاه داشتن
افراد اردوگاه اشرف در عراق را، با استفاده از همين هاکه گفتم،
در جهت خارج کردن آن ها از عراق، و اسکان دادنشان به صورت غير
متمرکز (و يا حتی تا حدودی متمرکز) در کشور های اروپايی به کار
می بُرد يا ببرد، قطعاً و بدون ترديد موفق می شد و خواهد شد.
۲ ـ اما رهبری مجاهدين خلق، درست در جهت معکوس اين کار، حرکت
می کند و تمام تلاشش برای نگاه داری افراد اردوگاه اشرف، در
خاک عراق بود و هست. چه از طريق خودش، وچه از طريق همان
اروپايی ها، و چه از طريق لابی های قدرتمند خود در آمريکا (مثل
نئو کان ها ـ اسراييل گرايان ـ رييسان تمامی تشکيلات سازمان
سيا در دو دوره، رييس اف بی آی در يک دوره ـ وزيران ارشد و
تعيين کننده ی کابينه ی جنگی جرج بوش، مثل وزير امنيت و ضد
تروريسم او، و وزير «دادگستري» او در ايام شکنجه گاه ها و
زندان های مخوف آمريکا در خود آن کشور و سراسر جهان، و چندين
وزير ديگر آن جنايتکار منفور ـ رييسان ستاد مشترک نيرو های
زمينی و هوايی و دريايی آمريکا در دو دوره، رودی جوليانی،
پاتريک کندی حز ب دموکرات و رقيب باراک اوباما ـ جان بولتون ـ
نئوکان ها در کليت خود ـ مشاور تا همين جهار پنج ماه پيش
اوباما ـ و حتی رييس پرنفوذ کنونی کميته ی روابط خارجی مجلس
نمايندگان آمريکا، که بعد از پيروزی جمهوری خواهان و نئوکان ها
در انتخابات ميان دوره يی کنگره، به رياست اين کميته رسيده
است، يعنی ايلنا رز لهتينن، و… و... و...
همه ی افراد نامبرده در فوق به علاوه ی کثيری ديگر، در مراسم
مجاهدين و سمپوزيوم ها و کنفرانس هائی که به صورت غير منتظره
يی در ماه های اخير برای مجاهدين تشکيل می دهند سخنرانی می
کنند و به حمايت پر شورشان از نگاه داری افراد اردوگاه اشرف در
خاک عراق تأکيد می کنند. (تأکيد آن ها به اين نگاه داری به چه
منظوری است؟)
۳ ـ رهبری مجاهدين، و شخص آقای رجوی، صد ها بار بر اين سخنان
بی پايه تأکيد کرده اند که «اشرف، کانون استراتژيک قيام است»،
که «جوانان ايران، ميارزه را از اشرفی ها آموخته اند»، و که
مبارزان داخل ايران، « اشرف نشان» هستند، و که «اگر اشرف
بايستد، همه در کنار ما خواهند ايستاد» و… و... و...
آيا در چنين صورتی، قابل تصور يا قابل ادعا هست که دليل نگاه
داری افراد اردوگاه اشرف، به خاطر نبودن امکان انتقال مسالمت
آميز آن ها به کشور های امن است، و نه به دليل آنچه رهبری
مجاهدين، خود می گويد؟
۴ ـ دولت دست نشانده ی کنونی آمريکا در عراق، که در عين بندگی
و بردگی آمريکا روابطی بسيار نزديک با حاکمان ايران دارد، مثل
همتايان ايرانی اش، جنايتکار است و فاقد هر نوع مشروعيت.
اما مجاهدين خلق «ميهمانان عراق» در نظام گذشته ی اين کشور
بودند و نه پناهنده. از آن گذشته، کل آن نظام، امروز سرنگون
شده است و همه چيز طبعاً از نو مورد بازبينی قرار می گيرند. از
جمله «پناهندگي» که اصلاً از اول هم در مورد مجاهدين خلق، صدق
نمی کرد.
شبانه روزی هزار بار دشنام دادن به حکومت عراق و نخست وزير آن
(دشنام هايی که هزار برابر آن نيز حق آن هاست)، گفتن اين که به
دليل حضور ماست که نتيجه ی انتخابات عراق به نفع فلان و فلان و
فلان، و عليه فلان و فلان، تغيير می کند يا خواهد کرد، و اعلام
اين که ما اينجا هستيم تا حکومت کشور همسايه (حکومتی که بايد
ساقط شود اما نه به دست ناتو و آمريکا و اسراييل و شيوخ مرتجع
متحد آن ها در خليج فارس) را سرنگون کنيم و… با موضوعی به نام
«پناهندگي» حتی در يک کشور مستقل و تا حدودی آزاد، چه برسد به
کشوری تحت حاکميت مزدوران امپرياليسم و متحدان حکومت ايران، و
جنايتکاران حرفه يی که اساساً به هيچ پرنسيپی معتقد نيستند،
آيا همخوانی دارد؟
اين دشنام ها و اين ادعا ها با پشتگرمی چه کسی بيان می شوند،
به جز همان آمريکا که وقتی دلش بخواهد با بی آزرمی تمام نظاره
گر کشتار افراد بی پناه و بی سلاح پادگان اشرف خواهد بود؟
۵ ـ بايد تا آنجا که ممکن است از کنوانسيون های سازمان ملل
نهايت بهره برداری را کرد. اما نبايد فراموش کرد که بخشی از
آنچه فعلاً به آن استناد می شود به حفظ جان افراد غير نظامی
بيگانه در مدت معين و فوق العاده ی اشغال اشاره دارد، و
آمريکای اشغالگر و مزدوران منطقه يی او هم در برابر اين
استناد، بر اين دروغ به ظاهر راست و خر رنگ کن استناد می کنند
که دوران اشغال به سر آمده است و حالا عراق برای خودش حکومت
«مستقل» دارد.
۶ ـ وقتی که مهم ترين اعضای سازمان مجاهدين، مثل خانم مريم
رجوی، به همراه بسياری از کادر های مجاهدين، در فرانسه به
عنوان پناهنده زندگی می کنند، و در اين کشور (و در تمام اروپا)
به شدت فعال هستند، آيا اين ادعای درستی است که اروپايی ها از
ترس انتقام حکومت ايران و تروريسم آن نمی توانند به افراد
مجاهدين خلق اجازه ی اقامت بدهند؟
به اين اضافه کنيم اين يکی را هم که در حدود يک سوم ساکنان
اردوگاه اشرف، يا پناهندگان کشور های اروپايی و آمريکا، و يا
شهروندان و دارندگان تابعيت اين کشور ها هستند.
۷ ـ آن که دوستدار واقعی افراد بدنه ی مجاهدين، مثل ساکنان
اردوگاه اشرف است، تلاش نمی کند تا به توجيه رفتار رهبری اين
سازمان که حتی هنوز اين را هم نمی فهمد که امپرياليسم،
ناجوانمرد تر و پست تر از آن است که به قول و قرار های خود وفا
کند بپردازد.
مجاهدين می توانند هر چه دلشان بخواهد بگويند و بنويسند. اما
هر نوع دفاعی از حقوق افراد پادگان اشرف، لازم است که با تأکيد
بر وظيفه ی مبرم رهبری مجاهدين در خارج کردن افراد پادگان اشرف
از عراق، و انتقال آن ها به کشور های امن، همراه و توأم و
همزمان و همزبان باشد. يعنی انتقال آن ها به جا هايی که آن ها
بتوانند در آن جا ها با آزادی نسبی، و در برخورداری از امکان
دسترسی به نقطه نظر های گوناگون، و به دور از برنامه ريزی هايی
که جای بحثشان در اين مقاله نيست، خود برای ماندن يا نماندن در
کنار مجاهدين تصميم بگيرند.
وگرنه نتيجه، چيزی نخواهد بود به جز تأييد عمل مشارکت اين
رهبری در فاجعه های ديگر و قطعی در پيش رو.
اگر در برابر سياست زشت اين رهبری سکوت کنيم، و اگر اين سياست
را به عنوان تعيين کننده ترين پارامتر در وقوع مکرر چنين
فجايعی ناديده بگيريم و مورد اشاره قرار ندهيم، و يا از همه
بدتر اگر به توجيه اين سياست بپردازيم، به تناسب موضع خودمان،
در پيش آمدن چنين فجايعی، و در تکرار شدن هاشان سهيم و يا بد
تر از سهيم خواهيم بود.
و اگر نه غفلت، بلکه ترس، و يا طمع به برخوردارشدن يا ادامه ی
برخورداری از پاره يی «امکانات»، کسانی را به اين راه ناصواب
کشانيده باشد يا بکشاند، آن کسان بايد به همه چيز خود شک کنند،
و در آيينه ی صداقت، به چهره ی خويش بنگرند و ببينند که آيا
هنوز هم خودشان خودشان هستند يا نه؟
۲۳ فروردين ۱۳۸۹
توضيحات:
از جمله، دو مقاله ی زير به همين قلم:
هشدار! فاجعه به چند قدمی پادگان اشرف رسيده است ـ ۱۹شهريور
۱۳۸۷
www.ghoghnoos.org/ak/kb/p-hosh.html
دستپروردگان خليفه ی جماران، فرزندان ايران را در عراق به خاک
و خون می کشند ـ ۹ مرداد ۱۳۸۸
www.ghoghnoos.org/ak/kb/p-dkh.html
از جمله دو مقاله ی زير به همين قلم:
مراقب جنبش خودمان باشيم ـ ۱۰ تير ۱۳۸۹:
www.ghoghnoos.org/ak/kj/j-alt.html
با «ويراست» يا بی «ويراست»، وقت عبور از کليت نظام است! ـ ۱۲
اسفند ۱۳۸۹
www.ghoghnoos.org/ak/kj/vira.html
در باره ی واقعه ی عاشورا، پيش زمينه ها و پی آمد های آن:
يک وادی، آنطرف تر عاشورا ـ به همين قلم:
www.ghoghnoos.org/ar/ra/vadi-a.html