خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول

 
جنبش اگر به بهانه تهديد جنگ، عقب نشينی کند کارش تمام است
 
 
محمد علی اصفهانی
 

انتشار مقاله يی به قلم يکی از مجموعه مشاوران سابق مهندس موسوی، در سايت کلمه که نزديک به موسوی است، نوشتن اين يادداشت بسيار شتابزده را ضروری کرده است.
خلاصه ی حرف آقای ابوالفضل فاتح اين است:
ـ از آنجا که تهديد تجاوز نظامی به ايران جدی است، بهتر است که جنبش برای نشان دادن يکپارچگی مردم ايران در برابر تجاوز بيگانه، کمی معتدل شود و به نوعی تعامل با اصحاب قدرت بپردازد.
خود مقاله را در سايت کلمه بخوانيد. (۱)

من می توانم دلايلی که باعث اين اظهار نظر شده است را تا حدودی حدس بزنم. اما تمام اين دلايل را اگر در کنار هم بگذاريم، سرانجام، در بهترين ترين شکل، معنايی نخواهند داشت به جز تن دادن به بازی دشمن. دشمن مشترک تمامی مردم ايران و جنبش خرداد و جنبش سبز. دشمنی که عامل اصلی زمينه سازی تجاوز بيگانه به ايران بود و هست و تا زمانی که ريشه کن نشود خواهد بود.
همان دشمن که امروز به شکل عريان تر و به ديد آمدنی ترش، در چهره ی خامنه ای و مجموعه ی ستاد کودتا و کارگزاران آن خود را به نمايش گذاشته است، و به شکل واقعی و تمام و کمالش همان بختک شومی است که بر سرگذشت ـ و نه بر سرنوشت ـ مردم ايران فرو آمده است و چنگ انداخته است: نظام خلافت و ولايتی موسوم به «جمهوری اسلامی».

اما دلايلی که من حدس می زنم که آقای ابوالفضل فاتح را به دادن اين رهنمود نادرست واداشته اند، علاوه بر تهديد واقعی جنگ، اين ها (و یا از جمله، اين ها) هستند:
۱ ـ بالا گرفتن تضاد ها در ميان بخش هايی از سرکوبگران. از جمله تضاد های ميان احمدی نژاد، و ذوب شدگان واقعی يا غير واقعی در ولايت فقيه، با يکديگر. به عنوان مثال ـ و مخصوصاً ـ بر سر اسفنديار رحيم مشايی.
۲ ـ احساس فروکش کردن جنبش.
۳ ـ نگرانی بابت روز به روز ريشه يی تر شدن خواست های اساسی توده های جنبش.

اما هر سه مورد بالا، اشتباه محاسبه يی است که می تواند به بهای شکست جنبش، و يا مورد ضربات جبران ناپذير قرار گرفتن آن تمام شود.

آقای فاتح، گوشه ی چشمی به يکی از کثيف ترين چهره های تاريخ معاصر ايران، و به اهريمنی که مردم در تظاهراتشان خطاب به او می خوانند «خون جوانان ما می چکد از چنگ تو»، يعنی علی خامنه ای نشان داده است:
«تا بزرگان و مراجع عظام هستند، تا رهبری انقلاب هستند، تا مهندس موسوی هست، تا خاتمی و کروبی و هاشمی هستند بايد فکری کرد.».
چرا؟ به نظر من از آن رو که ايشان به درستی توجه ندارند که موجود نابکاری که ايشان او را «رهبری انقلاب» ناميده اند، بيش از آن که فرمانده کودتا باشد، يکی از اسيران چنبره ی آن است. اما اسيری که برای حفظ موقعيت خود، تبديل به يک عامل و کارگزار دست اول شده است. امری که دقيقاً با خلق و خوی تهی شده از ته مانده ها و ته مانده های ته مانده های شرافت او همخوان است.

«بزرگان»، و «مراجع عظام» را بگذاريم برای خودشان «بزرگی» و «مرجعيت» کنند. کسی را به خير آن ها اميد نيست. همين که شر نرسانند کافی است. منتظری رفته است و ديگر نيست. بقيه هم می ترسند. خيلی ساده: می ترسند. وگرنه به حد اکثر دو تا ايما و اشاره ی خشک و خالی و بی بو و خاصيت ـ و آن هم با ترس و لرز ـ اکتفا نمی کردند.
در باره ی خاتمی چيزی نگويم بهتر است. جز آنچه را که بسياری از بچه های جنبش سبز می گويند:‌ «خوب شد که کروبی و موسوی، بر خلاف خواست و اصرار ما، به نفع خاتمی در انتخابات کنار نکشيدند؛ وگرنه خاتمی اگر نه در روز ۲۳ خرداد، بلکه در روز ۲۴ خرداد، و يا حداکثر بعد از تظاهرات عظيم ۲۵ خرداد، پيام تبريک به احمدی نژاد می فرستاد!».
از هاشمی رفسنجانی هم چه بگويم که لازم باشد گفته شود؟
اما لطفاً نام های موسوی و کروبی را خراب نکنيد. ضمناً نمی دانم چرا خانم زهرا رهنورد را فراموش کرده ايد. ولی از اين موضوع، استثنائاً در اين مورد خوشحالم.
موسوی و کروبی، خوشبختانه تا اين لحظه نشان داده اند که اهل سازش نيستند. گاه گاهی نرمش ( بی جا يا به جا) در تاکتيک ها چرا. اما سازش نه. و روز به روز هم مواضعشان به سمت جلو حرکت کرده است و پالايش يافته است. تا اين لحظه. و «تا اين لحظه» يعنی چه؟ يعنی تا اين لحظه.
موسوی و کروبی بعد از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ را می گويم. و «موسوی و کروبی بعد از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸» يعنی چه؟ يعنی موسوی و کروبی بعد از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸. موسوی و کروبی قبل از آن، و مخصوصاً موسوی و کروبی دهه ی ۶۰ را بگذاريد برای کسانی که يا درک چندان درستی از رشد آدمی در زمان، و شکل گيری تدريجی ماهيت ندارند، و «ماهيت» انسان را مقوله يی ثابت می دانند که در طی زمان، «بارز» می شود (نه آن که «شکل» می گيرد)، و يا کسانی که با نهان شدن در پشت حمله به اين دو، از طريق بهانه کردن گذشته ی اين دو، کل جنبش موجود را نشانه گرفته اند.
اين دسته ی اخير، به خوبی می دانند که رشد جنبش توده يی موجود، به معنای نفی تمامی وجود و خاصيت وجودی آن ها، و به معنای نيمه کاره ماندن رؤياهاشان است. رؤيا هايی که فقط در ويرانه های ايران پس از تجاوز نظامی آمريکا و اسراييل، تعبير خواهند شد. آن هم نه آنگونه که معبران به آن ها بشارت داده اند.

آقای فاتح، ظاهراً پيش خود انديشيده است که حالا شايد بتوان خامنه ای را از کودتاگران جدا کرد و با تفهيم اين نکته به او که خود شايد نخستين قربانی بعدی کارفرمايانش باشد، از او ياری گرفت و به تعامل با او پرداخت.
و اين، اشتباه است. خامنه ای به خوبی می داند که نافرمانی کردن، تاريخ مصرف او را زودتر به پايان خواهد رسانيد. به راهی گام نهاده است که بازگشتی بر آن متصور نيست. و بر حسب تصادف و از سر نادانی هم اين راه را انتخاب نکرده است. اينکاره بوده است. از سال ها پيش.

آيا به تفاوت های مراسم امضای فرمان دور جديد رياست جمهوری احمدی نژاد به وسيله و در حضور خامنه ای با مراسم دور قبلی دقت کرده ايد؟
در دور قبلی، احمدی نژاد، بنده يی بود (يا می نمود) در برابر ارباب. مريدی در برابر مراد. و دستبوس. خم شونده و بوسنده ی دست اهريمن بزرگ.
و در دور کنونی اما نه. احمدی نژاد، با وقار و اطمينان و طمأنينه، بر سر جای خود، محکم نشسته بود. خامنه يی می بايست از جای خود بلند شود و دو قدم به طرف او بيايد. و او هم همينطور. و بعد، در شرايط مساوی ـ و حتی تحقير کننده برای «رهبر معظم»ی که عادت کرده است حتی بر سر سفره ی افطاری هم بالای تخت بنشيند و از آن بالا به سورچرانان سفره ی «فقيرانه» و زعفرانی خود نظر برکت بياندازد ـ اين دو نفر در وسط راه به هم برسند. خامنه ای با کمال ادب، حکم رياست جمهوری را به احمدی نژاد تقديم کند، و احمدی نژاد هم به رسم «مصافحه و معانقه» او را در آغوش بگيرد!

«ولی فقيه»، همان کسی است که «حکم حکومتی» صادر می کند، اگرچه قبل از انقلاب واعظی صد تومانی بوده است، و بعد از انقلاب تا شب مرگ خمينی «حجت الاسلام» به علاوه ی يک «والمسلمين». يعنی «حجت الاسلام والمسلمين». و همان کسی است که امروز در مقام مرجع تقليد شیعيان جهان، «فتوای شرعی» می دهد که ولايتش ادامه ی ولايت پيامبر و امامان است، و حتی ـ بسيار فراتر از آنچه برای آنان قائلند ـ عدم اجرای حکمش معادل طغيان عليه خداست.
چنين کسی از همان نخستين روز های «انتخاب» مجدد احمدی نژاد به رياست جمهوری، رسماً به احمدی نژاد ابلاغ می کند که بايد اسفنديار رحيم مشايی را کنار بگذارد. ولی احمدی نژاد به ريش او می خندد و اين فرد مرموز (و احتمالاً يکی از مهره های اصلی ستاد کودتا) را به مناصب بالاتر هم بر می گمارد.
کار به جايی می رسد که ولی فقيه فلک زده و توسری خورده، ناچار می شود حکم رسمی خود را بعد از مدتی به صورت علنی منتشر کند و از زبان کارگزارانش توضيح دهد که چون احمدی نژاد به حکم حکومتی «آقا» عمل نکرده است، ناچار به انتشار علنی حکم شده است.
ولی باز هم افاقه نمی کند، و لازم می شود که کليشه ی دستخط حکم ولی فقيه را هم منتشر سازند تا بلکه احمدی نژاد از رو برود. و البته احمدی نژاد قرار نبود و قرار هم نيست که از رو برود.
اما نکته ی جالب، در اين حکم و در اين دستخط، هراس ولی فقيه به هنگام نوشتن حکم است. به طوری که بعد از پايان تحرير حکم، حضرتش وحشتزده و نگران از اين که مبادا جسارتش موجب خشم اربابان مشترک شود، قبل از کلمه ی «آقای» برای مشايی، به اصطلاح «دو ابرو» باز می کند و يک «جناب» هم برای ايشان اضافه می کند. به کليشه ی دستخط آقا نگاه کنيد.

image

«جناب آقای دکتر احمدی نژاد رياست محترم جمهوری اسلامی ايران / با سلام و تحيات/ انتصاب آقای [و بعد از اتمام نوشتن: ميان به اصطلاح دو ابرو: جناب] انتصاب [چون دستم می لرزد و نمی دانم بعد از اين فضولی يی که می کنم چه بر سرم خواهند آورد: جناب آقای] اسفنديار رحيم مشايی به معاونت رئيس جمهور بر خلاف مصلحت جنابعالی و دولت و موجب اختلاف و سرخوردگی ميان علاقمندان به شماست. لازم است انتصاب مزبور ملغی و کان لم يکن اعلام گردد. ـــ ۲۷/۴/۸۸»
حکم حکومتی! «لازم است انتصاب مزبور ملغی و کَاِن لَم يَکُن اعلام گردد»! اما احمدی نژاد، اگر بخواهيم به زبان خودش حرف بزنيم، می گويد که «آقای رهبر! من و تو که غريبه نيستيم. آنقدر حکم حکومتی صادر کن تا حکم حکومتی دانت پاره شود! ببينم چه غلطی می توانی بکنی.». و حتی سه روز بعد از صدور حکم حکومتی، رسماً از ادامه ی کار رحيم مشايی در سمت معاون اولی خود خبر می دهد.
و حالا هم که اسفنديار خان، رييس دفتر به قول بچه ها «مموتی» است. و نه تنها حکم حکومتی دان ولی فقيه پاره شده است، بلکه همه ی دار و دسته ی او هم در اين يک سال و خرده يی، شبانه روزی ۴۸ ساعت آه و ناله سر داده اند، و ستاد کودتا (و يا نمی دانم چه کسان يا چه ارگان يا ارگان هايی) هم جواب داده است (يا داده اند): بی خيال فرش ـ ميام تو با کفش!

کار به جايی رسيده است که دو مداح تراز اول «مراسم مذهبی» ولی فقيه، حاج منصور ارضی و سعيد حداديان (۲) در ماه رمضان، آن هم در ميان دعا های بين افطار و سحر، آنچنان که فرهنگ اين لات و لوت های قداره بند و لومپن (آن هم نه طفلک «لومپن پرولتاريا»ی فقير و بيچاره که به خاطر فقر، دست به بعضی کار ها می زند) است اين اسفنديار «رويين تن» شده به برکت از ما بهتران را رسماً و علناً (خيلی ببخشيد، خيلی ببخشيد) «ک+ی+ر» خطاب کرده اند تا بلکه اقلاً بغض خودشان را بترکانند و کمی به ولی فقيه دلداری بدهند. البته بی ثمر. تا حالا اقلاً.

الغرض، منظورم اين بود که بر خلاف تصور احتمالی آقای فاتح، «مقام رهبری» را نمی توان از ستاد کودتا و گردانندگان اصلی قضايا با اين ترفند ها جدا کرد. اين موجود ذليل و زبون در برابر آن ها، به بهای خون ندا ها و سهراب ها و اشکان ها و محسن ها و ترانه ها و ده ها و ده ها شهيد ديگر، به بهای حلق آويز کردن شيرين ها و فرزاد ها و ده ها و ده ها جان عزيز ديگر، به بهای تن های آش و لاش شده ی زندانيان، به بهای صدور بی محابای احکام اعدام، به بهای خانه ها و آشيان های ويران شده ی بی پناهان، می خواهد چند صباحی ديگر بر گرده ی مردم ما سوار باشد، و قصد پياده شدن ندارد.
و بعد از اين چند صباح که به سرعت برق و باد خواهند گذشت؟ بعد از مرگ؟ خدا؟ فکر نمی کنم که در اين ملای سالوس، ديگر اعتقادی به اين چيز ها باقی مانده باشد...

و اما دليل دوم احتمالی آقای فاتح برای نوشتن اين مقاله ـ که در صورتی که سريعاً با سخنان زهرا رهنورد، موسوی و کروبی تأثير بدش خنثی نشود فرصتی طلايی برای بدخواهان جنبش فراهم خواهد آورد ـ نيز سست است.
خير! جنبش، فروکش نکرده است. نمود بيرونی اش، اگر اين نمود را بخواهيم در چند تظاهرات و چند شعار و اينجور چيز ها خلاصه کنيم، کم شده است؛ اما ريشه هايش همچنان در اعماق، گسترده اند. و به قول آن آخوندک، اين «فتنه»، مثل آتش زير خاکستر است، و هر لحظه احتمال می رود که شعله ور شود.
بهتر است به جای ترس از فروکش کردن جنبش، به فکر راه های گسترش و تقويت آن بود. و يکی از اين راه ها دقيقاً همان چيزی است که احتمالاً آقای فاتح، از آن گريزان هستند. همان دليل سوم احتمالی ايشان برای نوشتن اين مقاله:‌ نگرانی بابت ريشه يی تر شدن روز به روز خواست های اساسی توده های جنبش.

طبعاً اين نگرانی، نگرانی مردم و توده های جنبش نيست. و برعکس: اميد مردم و توده های جنبش است. همان ها که ساختار ها را شکسته اند و می شکنند و خواهند شکست. همان ها که مرگ بر خامنه ای می گويند و مرگ بر اصل ولايت فقيه ـ که به نظر من اين آخری بايد تبديل شود به چيزی مثل «مرگ بر کل ولايت فقيه». چرا که «اصل ولايت فقيه»، اشاره به اصلی در قانون اساسی است، نه به «اصل» در معنای بنيان.
و خوشبختانه، تا اين لحظه، هم زهرا رهنورد، هم کروبی، و هم موسوی، هرچند از قانون اساسی حرف می زنند، بر تغيير آن نيز تصريح می کنند؛ و از اين مهمتر: پيوسته گفته اند که تابع اراده ی مردمند و آنچه می گويند و می نويسند نه از موضع بالا، نه از موضع رهبران، بلکه از موضع همراهانی در ميان همراهان جنبش است.

آری، خطر جنگ، خطر حمله ی نظامی، خطر بمباران ايران به وسيله ی اسراييل، با فشار هايی که جان بولتون ها بر اوباما وارد می آورند، وجود دارد. همين چند روز پيش بود که جان بولتون به نمايندگی از طرف دار و دسته ی نئوکان ها که اين روز ها سخت در تکاپوی بيرون کشيدن قدرت از دست حزب دموکرات، و بازگشت به سياست های عصر جرج بوش هستند، اعلام کرد که اسراييل فقط هشت روز برای بمباران ايران فرصت دارد، و حسرت خورد که چرا اجازه ی استفاده از اين فرصت به اسراييل داده نشده است.‌
کدام اسراييل؟ همان اسراييل که از همين حالا يک عده دارند دوباره تبليغ می کنند که جنايات او در غزه و لبنان را بايد امری داخلی (!) دانست و در عين درخواست از مردم سراسر جهان برای حمايت از جنبش، با دهن کجی به زجر و گرسنگی و قتل روزمره ی مردم غزه، در آخرين جمعه ی ماه رمضان امسال شعار داد که گور پدر همه ی غير ايرانی ها؛ «نه غزه نه لبنان ـ جانم فدای ايران».
فدای کدام ايران؟ همان ايران که قاتل فلسطینی ها هر روز با صراحت تهديد می کند که بمبارانش خواهد کرد، خاکش را به توبره خواهد کشيد، چند ده يا چند صد هزار نفرش را يکجا در همان انفجار های اوليه ی اتمی خواهد سوزانيد، و برای ده ها و ده ها و ده ها سال آينده، فرزندان و فرزندان و فرزندان فرزندانش را معلول و سرطانی به دنيا خواهد آورد. (۳)

اما اين، تسليم ناپذيری جنبش، استمرار جنبش، و حضور آن است که مانع زمينه سازی ذهنی حمله به ايران می شود، و نمی گذارد که اسراييل و جان بولتون ها ايران را ويران کنند، نه سازش جنبش، که به منزله ی اعلام شکست جنبش است و پايان اميد به تغيير از درون ايران؛ و پايان نگاه تحسين برانگيز جهانيان به ملتی به نام ملت ايران!
۲۹ مرداد ۱۳۸۹
 
توضيحات
۱ ـ مقاله ی آقای ابوالفضل فاتح:
kaleme.com/1389/05/28/klm-29581
۲ ـ در مورد مافيای مداحان در ايران، و تهديد صريح همين حاج منصور ارضی، پدرخوانده ی اين مافيا، به قتل کروبی و موسوی: «در حاشيه ی دو خبر مهم ولی کم سر و صدا» از راقم اين سطور
www.ghoghnoos.org/khabar/khabar09/do-khabar.html
۳ ـ در مورد آنچه در صورت بمباران ايران به وسيله ی اسراييل، بر سر مردم ما خواهد آمد: خلاصه شده و تلفيق شده يی از دو مقاله ی دو روزنامه ی بزرگ اسراييل «ژروزالم پست»، و «يديوت آهارا نت» پر تيراژ ترين روزنامه ی اسراييل، با عنوان «اسراييل احتمالاً ۱۶ تا ۲۸ ميليون ايرانی را خواهد کشت»، با ترجمه و توضيحات راقم اين سطور

www.ghoghnoos.org/khabar/khabar06\is-16-28m.html

 

خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول