خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول

 
سران جنبش عدم تعهد را در ايران به تعهد وادار کنيم!
 
 
محمد علی اصفهانی
 

قرار است که سران جنبش عدم تعهد، در شهريور ماه امسال، نشست بزرگ خود را، اينبار در ايران برگزار کنند.
پايه گذاری «جنبش عدم تعهد» در کمی بيش از نيم قرن پيش، و در بحبوحه ی جنگ سرد، يک اقدام مثبت به منظور پيگيری سياستی جهانی بود که شايد بتوان آن را کم و بيش، همان سياست موازنه ی منفی دانست.
اين که اين جنبش، تا چه حد به اهداف خود دست يافت و يا نيافت، و به طور کلی سخن از جنبش عدم تعهد، موضوع اين مقاله نيست.
من در اينجا می خواهم بر ضرورت استفاده ی جنبش خودمان از حضور سران جنبش عدم تعهد در ايران تأکيد کنم.

بعد از «حصر» بدتر از زندان سه چهره ی شاخص «جنبش سبز»، که همچنان بخش عمده و محوری «جنبش خرداد» (۱) را تشکيل می دهد، عملاً همه ی فرصت ها را سورانيده ايم، يا کمترين استفاده را از آن ها کرده ايم.
حضور پررنگ آن سه تن، و به خصوص نوعی کاريزمای مهندس موسوی که به درايت های سياسی خود او اضافه شده بود، تا زمان حضور فيزيکی او در ميان مردم ـ به غلط ـ ضرورت تشکل و سارماندهی و رهبری را از نظر ها پنهان می ساخت.
و کسانی هم که در غياب او، به نام او و به نام «جنبش سبز»، خود را ـ بفهمی نفهمی ـ جانشين او، و سخنگوی جنبش سبز معرفی می کنند عهد امانت را رعايت نکردند. نه به اين دليل که (به جز چند تنی) وفادار به امانت نبودند. بلکه از آن رو که بار گران چنين امانتی، سنگين تر از شانه های آن ها بود و هست.
انتظار چندانی هم نبايد از آن ها داشت. اگر انتظاری هست ـ که هست ـ بايد از خودمان داشته باشيم.
من اين موضوع را در چندين مقاله، به اجمال و يا به تفصيل، توضيح داده ام. از جمله در مقاله ی «در پای همسايه، حتماً خاری هست؛ اما...» (۲)

و حالا هم همچنان فکر می کنم که به جای ديدن خار در پای همسايه، بهتر آن است که کمی هم چشمان خود را مالش دهيم!
ما در اين ميان چه کرده ايم و چه می خواهيم بکنيم؟ منظورم از «ما»، آن «ما» ست که آينده ی بهتر برای ايران را در ادامه و ارتقای جنبش بزرگی می داند که از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ آغاز شده است.
نه آن هايی که ـ به هر دليل ـ خود را در اين جنبش نمی يابند.
و نه آن هايی که از وحشت اين تنها آلترناتيو واقعی و دموکراتيک، در مقام رقابتی به غايت ناسالم:
از يکسو: به منظور تضعيف آن، با خامنه ای و سرکوب ترين باند های نظام، به همکاری عينی و عملی پرداخته اند و بر «فتنه ی سبز» او و آن ها «بامبول سبز» و «ويروس سبز» خود را نيز افزوده اند.
و از سوی ديگر: با آويختن به دامان سياهکار ترين افراد و دار و دسته های امپرياليستی، و اسراييل و پادشاهی سعودی و شيخ نشين های خليج فارس، می کوشند حتی به بهای نابود کردن کشور خودشان، و قتل عام مردم آن در ابعاد ده ها و صد ها هزاری، آب ناموجودِ رفته از جوی ناموجود را، به جوی لابد بعداً موجود باز گردانند. به جوی خون.

کسانی که دوست دارند از ايران، سوريه يی ديگر بسازند، و آخر و عاقبتِ ليبی (اگر نه عراق و افغانستان) را برايش تدارک ببينند را نه کاری با آن «ما» که از آن حرف می زنم است، و نه کاری با خلق.
آن «ما» که مورد نظر من است، آن «ما» يی است که می داند که توپ و تانک و بمب های اتمی و غير اتمی ناتو و اسراييل، جز نکبتی ديگر بر نکبت فعلی جاری در سراسر ايران نخواهند افزود.
آن «ما» که از آنچه بر ليبی رفت، و از آنچه در حال حاضر بر سوريه می رود آموخته است که دفع يک ارتجاع با يک ارتجاع ديگر، يعنی چرخيدن در مدار بسته ی «دايره ی معيوب».

نگاهی به پشتِ صحنه ی جنگ در سوريه بياندازيم. پشتِ صحنه. نه خود صحنه. چه می بينيم؟:
حکومت های مرتجعی مثل پادشاهی سعودی و شيخ نشين های خليج فارس، و اربابان آن ها، سوار شده بر امواج آزادی خواهی و عدالت طلبی مردم.
در مقاله ی «در اولين ساعات سقوط اسد، ممکن است در موقعيتی استثنايی قرار بگيريم» تا حدودی به اين موضوع پرداخته ام.
توده های به جان آمده از ستم ساليان دراز حاکميت حافظ اسد و پسر خلفش، فعلاً از يکسو گروگان بشار و چين و روسيه و ملايان حاکم بر ايران هستند؛ و از سوی ديگر گروگان سفلگان مردم فروشی که بر امواج عدالت طلبی و آزادی خواهی آنان سوار شده اند، به علاوه ی مرسونر های عرب و غير عرب، و به علاوه ی عناصر القاعده و مشابهان آن. (۳)

آيا پادشاهی سعودی، که يکی از کثيف ترين و مرتجع ترين نظام های تاريخ جهان است، و در حال حاضر «نيرو های مبارز سوری» و «ارتش آزاد» سوريه را مسلح می سازد و تأمين مالی می کند، به مردم سوريه، آزادی و عدالت اجتماعی را ارمغان خواهد کرد؟
پادشاهی سعودی که کانون اختناق و بی عدالتی در حد بردگان سلطان دانستن مردم است؟
که مهد وهابی ها و سلفی هايی است که جلوی دوربين های خود، سر گروگان هايشان را می برند و در حال پرپر زدن و جان کندن آن ها، برايشان رجز می خوانند؟
که در تمام مدت حاکميت طالبان بر افغانستان، بزرگترين حامی آن ها بوده است؟
که برای سرنگون کردن حکومتِ در حد خود و (در مقام مقايسه) مترقی افغانستان، طالبان و همسانان آن ها را مسلح می ساخت و تأمين مالی می کرد؟

قطر و ديگر شيخ نشينان خليج فارس چه طور؟
اين ها و وابستگان به اين ها و تأمين شوندگان از ناحيه ی اين ها، مردم سوريه را آزاد خواهند کرد؟

تمام اين ها از وحشت انقلاب های مردمی در سرزمين های خود، و در پی آغاز آنچه «بهار عربی» ناميده شده است، به تکاپو افتاده اند که با سرنگون کردن آن دسته از نظام های ديکتاتوری ديگر منطقه که متحد اين ها نيستند، و جايگزين کردن آن نظام ها با نظام های دست نشانده و همسو و هم ماهيت با خود، برای خودشان امنيت و آينده و ثبات بخرند.
می خواهند يک ديکتاتوری فاسدِ متعلق به دوران معاصر در سوريه را به يک ديکتاتوری فاسد متعلق به اعصار گذشته بدل کنند.
آيا به دم توپ بشار اسد جنايتکار فرستادن مردم سوريه، در چنين ظرفی، يک عمل انقلابی است؟ يا يک عمل ضد انقلابی؟ يک حرکتِ رو به جلو ست يا يک حرکتِ رو به عقب؟

خوب است که دستکم ما مردم ايران، عواقب روی کار آوردن يک ديکتاتوری فاسد متعلق به اعصار گذشته برای از ميان بردن يک ديکتاتوری فاسد متعلق به دوران معاصر را تجربه کرده ايم و تا هنوز داريم تجربه می کنيم.

سوار شدن حکومت های مرتجعی مثل پادشاهی سعودی و شيخ نشين های خليج فارس بر امواج عدالت طلبی و آزادی خواهی مردم به جان آمده ازديکتاتوری بشار بايد به ما بياموزد که:
 ـ مسير اصلی مبارزه برای استقرار يک نظام مستقل و مردمی در ايران، چيزی نمی تواند باشد به جز تلاش در جهت ادامه و ارتقای جنبش سراسری خرداد ۸۸، که خود نيز ادامه ی مبارزه ی تمام سال های پيش از خود است. و بايد مراقب تمام فعل و انفعالاتی باشيم که هدف آن ها منحرف کردن مسير اصلی مبارزه به سمت مسير وقايعی است که در ليبی و سوريه گذشته اند و می گذرند.

بيهوده نيست و تصادفی نيست، و کاملاً هم طبيعی و منطقی است که دشمنان اين جنبش که گمان می کنند که حق ناداشته ی آن ها را اين جنبش خورده است، و برای احقاق آن حق ناداشته، به هر ننگ قابل تصور و غير قابل تصوری تن داده اند و خواهند داد، برای سوريه کردن ايران، تا به اين حد شتاب دارند و تا به اين حد مورد حمايت مالی و غير مالی پادشاهی سعودی و شيوخ خليج فارس و اربابان اين فرومايگان، و لابی های اسراييلی، و نئوکان ها و امثال آن ها قرار دارند.

فقط پادشاهی سعودی و قطر و شيوخ خليج فارس نيستند که برای مردم سوريه، مردمی که در آتش برافروخته توسط خود اين ها و شقاوت بی پايان بشار اسد، از پير و جوان و زن و مرد و کودک، می سوزند و هر روز ده ها و صدها کشته و زخمی می دهند، اشک تمساح می ريزند. اشک تمساح به معنای واقعی کلمه.
اشکی که تمساح برای قربانيان خود می ريزد.

فقط پادشاهی سعودی و قطر و شيوخ خليج فارس نيستند که برای مردم سوريه اشک تمساح می ريزند.
اسراييل هم يک طرف ديگر قضيه است

اسراييل، همانطور که اهود باراک ها می گويند، منتظر فرصت برای اشغال سريع بخشی از سوريه، و تشکيل منطقه ی امن برای خود است. (۴)
در مقدمه ی ترجمه ی مقاله ی ميشل وارشاوسکی با عنوان «ميشل وارشاوسکی هشدار می دهد» با ذکر نمونه های مشخص نوشته بودم که: «به نظر می رسد که اسراييل، برای هموار کردن فضای تجاوز احتمالی به ايران، خود را نيازمند متشنج کردن کل منطقه می بيند.» (۵)

به هر حال:
آن «ما» که از آن سخن گفتم، آن «ما» که می داند که مسير اصلی مبارزه برای استقرار يک نظام مستقل و مردمی در ايران، چيزی به جز تلاش در جهت ادامه و ارتقای جنبش سراسری خرداد ۸۸ نمی تواند باشد، آن «ما» که نمی تواند در برابر سرنوشت ميهن خود، بی تفاوت و نظاره گر بماند، و آن «ما» که حق ندارد حتی يک فرصت را از دست بدهد، در آستانه ی برگزاری نشست بزرگ سران جنبش عدم تعهد در ايران، مسئوليت هايی دارد که يکی از آن ها متعهد کردن اين سران «غير متعهد»، به انجام ابتدايی ترين و ساده ترين وظايف شان است.

بسياری از اين سران، خود را انقلابی و مترقی و مردمی می دانند. و ای بسا به دليل همين اعتقاد يا ادعا، به بهانه هايی مثل خطر تجاوز نظامی به ايران و اين قبيل چيز ها، چشم خود را بر جنايات نظام ملايان، به خصوص بر نقض ابتدايی ترين حقوق مدنی و سياسی مردم ما بسته اند.
اما اين کار آن ها، دقيقاً در جهت خلاف اعتقاد يا ادعای آن هاست.
چرا؟:

ـ مطرح کردن بحران حقوق مدنی و سياسی در ايران، که بحرانی واقعی است، توجه جهان را به جای «خطر بمب اتمی» ملايان، که بحرانی ساختگی است (۶) به سوی اين بحران واقعی جلب می کند.
و اين در حالی است که اصلی ترين دستاويز حمله به ايران، چه از سوی اسراييل، و چه از سوی درنده ترين جناح های امپرياليسم، «حل» مسأله ی «خطر اتمی» ايران است.

ـ خواست های مدنی و سياسی مردم ايران، اينک در جنبش سراسری خرداد ۱۳۸۸ متبلور شده است. يعنی در جنبشی که ضد جنگ و تجاوز است. جنبشی مسالمت جو. جنبشی معتقد به همزيستی با جهان معاصر بر مبنای موازنه ی منفی در سياست خارجی.

ـ راه جلوگيری از تجاوز نظامی به ايران، از اينچنين جنبشی می گذرد. و آن که نه در حرف، بلکه در عمل، مخالف تجاوز نظامی به ايران، و يا هر گونه مداخله ی خارجی از نوع آنچه در ليبی گذشت و در سوريه می گذرد است، بايد خود را در برابر اين جنبش که ضامن بالقوه ی امنيت ايران و منطقه و جهان است مسئول ببيند.
در هنگام اوجگيری دوباره ی زمزمه های جنگ در آذر ماه گذشته، در مقاله ی «اگر آتش جنگ را نمی خواهيم، آتش جنبش را دوباره برافروزيم» (۷) به تفصيل به اين موضوع پرداخته بودم.

و اما آنچه مرا به نوشتن اين مقاله تشويق کرد، نامه ی بسيار صميمیانه و معصومانه ی جمعی از زندانيان عقيدتی ـ سياسی ما بود به سران جنبش عدم تعهد، در آستانه ی ورود اين ها به ايران. (۸)
زندانيان، از سران جنبش غير متعهد ها خواسته اند که اگر روی آن را دارند که به ايران بيايند، سری هم به زندان ها بزنند.
چنان بازديدی از زندان ها، قاعدتاً عملی نخواهد شد. اما سر و صدا پيرامون اين نامه، و آن را به طور چشمگيری در همه ی جهان منعکس کردن، و در فاصله ی باقی مانده تا موعد برگزاری نشست، و در ايام برگزاری نشست، احياناً آکسيون های متعددی را چه در ايران و چه در خارج از ايران در اين ارتباط ترتيب دادن، و حمايت فعال از همين نامه ی ساده به عمل آوردن، يک فرصت استثنايی و زودگذر است که نبايد از دست داد.

نامه ی زندانيان، در هياهوی رزمره های ما گم شد. گم شد و فراموش شد. مثل خيلی چيز های ديگر.
در هياهوی روزمره هايمان بگرديم و پيدا کنيمش. پيدا کنيمش و گرد فراموشی را از چهره اش بزداييم.
شايد اينگونه، بتوانيم خانم ها و آقايان غير متعهد را، يکبار هم که شده، در برابر تعهدشان قرار دهيم.
۱۵ مرداد ۱۳۹۱

يادداشت ها
-------------

۱ ـ اصرار خاصی بر به کار بردن نام «جنبش خرداد» به جای نام «جنبش سبز» نداشته ام و ندارم. اما من نام «جنبش خرداد» را در همان نخستين روز های شکل گيری جنبش سراسری خرداد ۱۳۸۸، در شعر بلند «خطابه برای شهيدان جنبش خرداد»، به منظور نشان دادن تکثر طيف ها و خواست های درون جنبش، به اين جنبش داده بودم. اگر تلقی ما از نام «جنبش سبز»، همين تلقی است، اسم، مهم نيست؛ مهم، مسمّاست. نام، مهم نيست؛ مهم، ناميده شده است. می شود بگوييم «جنبش سبز».

خطابه برای شهيدان جنبش خرداد
 
http://www.ghoghnoos.org/ah/hb/kht.html
 
۲ـ حتماً در پای همسايه خاری هست؛ اما... ـ به همين قلم
 
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/khaar.html
 
۳ و ۴ ـ در اولين ساعات سقوط اسد، ممکن است در موقعيتی «استثنايی» قرار بگيريم ـ به همين قلم
 
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/estesnaa.html
 
 ۵ ـ ميشل وارشاوسکی، هشدار می دهد ـ با ترجمه و توضيحات همين قلم
 
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/wrsh-ir.html
 
۶ ـ می خواهند بحران حقوق بشر را با بحران اتمی جايگزين سازند ـ به همين قلم ـ ۱۹ تير ۱۳۸۴
 
http://www.ghoghnoos.org/ak/ka/mikhahand.html
 
۷ ـ اگر آتش جنگ را نمی خواهيم، آتش جنبش را دوباره برافروزيم ـ به همين قلم :
 
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/atash.html
 
۸ ـ سران جنبش عدم تعهد! از ما در زندان بازديد کنيد! ـ نامه ی جمعی از زندانيان سياسی ـ عقيدتی به سران جنبش عدم تعهد
 
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/daavat-mo.html

 

خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول