خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول

 
مردم را می کُشند و می روند بر سر ميز های مذاکره می نشينند
 
 
محمد علی اصفهانی
 

در آستانه ی ورود جنبش خرداد به چهارمين سال خود، ناگفته ها آن قدر زياد هستند که انتخاب موضوعی و نوشتن در باره ی آن را، در جريان ترديد نسبت به اولويت ها از امروز به فردا و از فردا به پس فردا موکول می کنند.
ولی مشاهده ی سه موضوع به هم پيوسته در اين روز ها، مرا به نوشتن اين سطور در هم فشرده واداشت.
برای هر يک از نکات مطرح شده در اين نوشته، بايد مقاله يا مقالاتی جداگانه نوشت. و از همين رو، آنچه در زيرمی آيد فقط پيش درآمدی بر متن است و بس.

موضوع اول
ـــــــــــــــــــ

اين که خامنه ای و بزرگتر ها و کوچک تر های او، در جريان مجموعه مذاکرات اخير هسته يی ، «جام زهر» بنوشند، و يا آن که شکر بخورند مهم نيست. مهم اين است که تنش های اتمی موجود، هرچه کمتر و سبک تر شوند.
و مهم اين است که ما از کمتر و سبک تر شدن احتمالی اين تنش ها چگونه در جهت منافع جنبش و مطرح شدن مسائل واقعی جامعه، که تحت الشعاع بحران ساختگی اتمی قرار گرفته اند استفاده کنيم.
دشمنان مردم، اين روزها به شدت نگران آرام شدن تنش های اتمی هستند، و به طرز کم سابقه يی دستپاچه شده اند و دارند خودشان را به در و ديوار می کوبند:

ـ به قول ميشل وارشاوسکی، چند ديوانه در اسراييل (۱) به علاوه ی هار ترين جناح امپرياليسم که بر خلاف جناح ديگر، اهل «مماشات» و «استمالت» نيست، و علی رغم نظر «مماشاتگران» که به راه حلی غير نظامی می انديشند، مرتباً خواهان بمباران ايران و حمله ی نظامی به ايران و ويران کردن تمام تأسيسات زيربنايی و روبنايی ايران، و قتل عام اتمی و غير اتمی ايرانيان می شود،

ـ تشکيلاتی در اپوزيسيون، که در پروسه ی شکل گيری تدريجی ماهيت، با شتابی روز افزون، به ورطه ی در خود فرو برنده و در خود غرق کننده ی خيانت به مردم فرو غلتيده است، و اينک ديگر از آرمان های گذشته ی دور و ديرمانده اش، به جز کاريکاتوری نه خنده آور که تأسف برانگيز، چيز ديگری به جا نمانده است،

ـ و بخشی از حاکميتی که جنايت، طبيعت آن است؛ و لازمه ی وجود آن است؛ و مايه ی دوام آن است بر سرير قدرت.

اين ها دست به کار شده اند ـ و هر کدام به خاطر منافع خودش ـ که يا اين مذاکرات را به شکست بکشانند، يا در آینده يی نزديک، و هنگامی که احياناً اميدی به موفقيت نسبی اين مذاکرات برود، گرد و غباری به راه بياندازند، و به قول خودشان فيل تازه يی هوا کنند.

نئوکان ها و موجوداتی شبيه آن ها در آمريکا و اروپا با تمام توان خود، برای منافع خود و منافع اسراييل، و برای حذف اوباما، و دوباره به روی کار آوردن همپالکی های خود در انتخابات پنج ماه ديگر رياست جمهوری آمريکا، موضوع بسيار حساسی به نام ايران را به عنوان «سرمايه» ی قمار، روی ميز گذاشته اند و با کارت سازمان مجاهدين خلق (تا پايان قمار، و نه بعد از آن) مشغول بازی خطرناکی بر سر سرنوشت ميهن ما، و سرنوشت منطقه، و سرنوشت کل جهان هستند.

يکی از نمونه های بارز، و يکی از استراتژيست های مارخورده و افعی شده ی اين موجودات،‌ جان بولتون است که پيش از اين، چندين بار در باره اش نوشته ام. (۲)
اين جنايتکار مافيايی، که از بزرگترين حاميان حمله ی نظامی به ايران توسط آمريکا و اسراييل است، و تا کنون کمتر فرصتی را برای «اثبات» ضرورت قتل عام مردم ما از دست داده است، در همين چهارم ژوئن، چند روز بعد از آن که اعلام کرده بود که اسراييل می بايست سه سال و نيم پيش، ايران را بمباران می کرد و تا حالا تأخير کرده است، به بهانه ی مذاکرات بغداد، مقاله يی در روزنامه ی واشنگتن تايمز (وابسته به باند اسراييل ـ نئوکان) عليه رفع احتمالی تنش موجود بر سر مسائل هسته يی، و در تشجيع اسراييل به حمله به ايران با کمک آمريکا نوشته است.
کسانی که مايلند اصل مقاله ی او به زبان انگليسی را بخوانند می توانند به لينک پاورقی مراجعه کنند. (۳)
مجموعه «استدلال» های او بی مايه تر از آن هستند که به زحمت ترجمه بيارزند؛ و من در اينجا فقط به قسمت های کوتاهی از مقاله ی او اشاره می کنم.
در اين مقاله که با عنوان «رؤيا های بغداد» نوشته شده است، جان بولتون، از آنچه «بی نتيجه بودن مذاکرات بغداد» می نامد، اظهار شادمانی می کند و می نويسد که «خوشبختانه، اين مذاکرات، به هيچ توافق اصولی يی منجر نشده است».
او با تمسخر اضافه می کند که علی رغم اين اما:
به ما اطمينان داده شده است که نشست بغداد، موفق بوده است. چرا؟ چون طرف های مذاکره، برای بار سوم، و اين بار در مسکو، با هم ملاقات خواهند کرد؛ و شايد ملاقات چهارم در تهران انجام بپذيرد. باز هم ما در تله ی گفتگو های پايان ناپذير افتاده ايم.
و آنگاه برای جا انداختن ايده ی حمله ی نظامی به ايران، به اوباما و کسانی همچون او که بر کارآيی تحريم های اقتصادی و شيوه های ديگری غير از حمله ی نظامی تکيه می کنند حمله ور می شود.
او با نگرانی ـ و در واقع با وحشتِ از دست رفتن آخرين فرصت ها تا پنج ماه ديگرـ به سر و روی خود می کوبد که:
مذاکره کنندگان آمريکايی، بعد از مذاکرات، خود را به صورت منابع ناشناس، نفس نفس زنان به اسراييل رسانيده اند تا اسراييل را [بر خلاف واقع] مطمئن کنند که آمريکا را با خود دارد. آن ها به احتمال زياد وانمود کرده اند که مذاکرات بغداد، آنقدر موفق بوده است که اسراييل نبايد به حمله ی پيشگيرانه [قتل عام اتمی مردم ايران] حتی فکر هم بکند.

اما پس از اين ناله و زاری، به خودش و موجودات پست تر از خودش، و به رله کنندگان رهنمود های خود و همسانان خود اميد می دهد که:
اسراييلی ها بدون هيچ ترديدی، در همان حال که لبخندی مؤدبانه می زدند، عزم خود را در حمله به ايران، قوی تر می کردند.
و می افزايد:
اين يک طنز خيلی جالب است که اوباما و ايران، هر دو، سعی کرده اند که به اسراييل فشار وارد کنند که به فکر بمباران ايران نباشد. اما اگر اوباما به انتخابات آينده فکر می کند، اسراييل، به واقعيت «فيزيکی» می انديشد؛ و آنچه راهنمای عمل اسراييل است، اين واقعيت فيزيکی [بمباران ايران] است، نه ديپلماسی و «بوکس بازی های پوچ و مسخره و نمايشی.»

در همين حال، در کنگره ی آمريکا، و در نقاط ديگر جهان، کنفرانس ها و سمپوزيوم هايی در مورد خطر اتمی ايران برگزار می شوند با شرکت جان بولتون و جمع وسيعی از کثيف ترين و بد سابقه ترين شخصيت های آمريکايی که تعدادی از آن ها بی شبهه جزء جنايتکاران جنگی، يا جنايتکاران عليه بشريت به حساب می آيند.
در این کنفرانس ها و سمپوزيوم ها، بر ضرورت استفاده از کارت سازمان مجاهدين خلق، تأکيد می شود. و تلخی قضيه در اين است که موضوع خروج نام سازمان مجاهدين خلق از ليست سياه آمريکا، و موضوع پادگان اشرف و قتلگاه عراق، به تلويح يا به تصريح، با موضوع ضرورت تجاوز نظامی به ايران، و ممانعت از راهکار های غير نظامی، در هم می آميزد. و امری انسانی، يعنی خروج نام سازمان مجاهدين از ليست تروريستی يک دولت تروريست، و دفاع از حقوق اوليه ی کسانی که بهای ذهن گرايی رهبران خود را می پردازند، اينچنين در این درهم آميختگی، لوث می شود.

جان بولتون ها و تام ريچ ها و رودی جوليانی ها و آدميرال جيمز جونز ها و رؤسای سابق سيا و اف بی آی (که فعلاً شکم خود را برای بازيابی پست های از دست رفته صابون می زنند) را چه باک اگر با اين عمل خود، جناح اوباما را به سوی رفتار های هر چه غير انسانی تر با ساکنان کمپ اشرف و کمپ ليبرتی سوق می دهند؟
و رهبری «عاشورا» به روايت آخوند های روضه خوان طلب مجاهدين را هم چه بهتر از اين که شرايطی فراهم آيد و تعدادی «شهيد» که رسماً به «فديه» های رهبر ملقب شده اند و می شوند، بر تعداد شهيدان قبلی اضافه شود؟ (۴)

موضوع دوم
ــــــــــــــــــــ

موضوع دوم، در ارتباط مستقيم با موضوع اول است:
از همان ايام شروع دميدن در تنور «بحران اتمی» به وسيله ی ملايان از يکسو، و اسراييل و آمريکای جرج بوش پسر، و مجاهدين که پس از سقوط صدام، آينده ی خود را در پيوند با دار و دسته ی اخير جستجو می کردند و می کنند از سوی ديگر، بار ها و بار ها از ضرورت تمرکز بر موضوع اصلی و محوری برای مردم خودمان، نه برای اسراييل و «جامعه ی جهانی»، نوشته ام؛ و اين که فقر و فلاکت، بی کاری، ستم طبقاتی در وسيع ترين و سبعانه ترين شکل، خفقان و اختناق و پامال کردن ابتدايی ترين حقوق انسانی و مدنی و سياسی، زندان و شکنجه و قطع دست و پا، و اعدام های روزمره که اخيراً مطابق يک آمار به چيزی در حد متوسط هر سه ساعت يک اعدام رسيده است، مسأله ی ما ست؛ و هر آن کس که عالمانه و عامدانه می خواهد اين مسأله را به نفع مسأله ی اول در محاق ببرد ـ بی برو برگرد ـ در تمامی اين جنايات سهيم است. اگرچه برای قربانی، در آشکار اشک تمساح بريزد، و آه و ناله سردهد.
هموست که صندلی را از زير پای اعدامی هايی که دوستاقبانان نظام به پای چوبه های اعدام می برند به کنار می زند.
هموست که دست و پای قربانی را می بندد تا قاتل، کارد بر گلوی او بمالد.
هموست که که کارگران را فوج فوج از کارخانه ها بيرون می کند.
هموست که در زندان ها تازيانه را به دست شکنجه گران می دهد.
هموست که کودکان کار را به جای مدرسه، روانه ی خيابان ها و کوره های آجرپزی و کارگاه ها می کند.
هموست که دختران جوان ايران را برای بردگی به شيخ نشين های خليج فارس می فرستد.
هموست که در تمامی فجايع، همدست خامنه ای و حکومتگران ريز و درشت ديگر است. اگرچه به عنوان يک رقيب، و يک خصم آشتی ناپذير. (۵)

هنوز بغض خواندن خبر مرگ هفت زندانی در هفت روز پی در پی، در زندان رجايي شهر، در من نشکسته بود، که خواندم که علاوه بر زندان های ديگر، فقط در همين يک زندان کوچک، ماهانه به طور متوسط بين ده تا پانزده زندانی می ميرند.
و هنوز در فکر آن بودم که مطلبی را که در اين باره نوشته بودم تکميل کنم که خبر مرگ هشتمين زندانی در همين زندان، منتشر شد.
(و در اين دو سه روز اخير هم باز خبر های ديگری از اين دست.)

مطلبی که نوشته بودم، طولانی بود و تلخ. و «خودملامتگر». و با الهام از آنچه در سال ۱۳۸۵ در رثای اکبر محمدی و قتل او در زندان، و مرگ ناميدن آن قتل نوشته بودم. با عنوان « اگر حتی يک زندانی ديگر بميرد». (۶)
و به همين دليل، در تکميلش اين پا و آن پا می کردم و می کنم.
به مرگ پی در پی هشت زندانی در زندان رجايی شهر، در همين روز های گذشته بيانديشيم. و به اين که جدا از بقيه ی زندان ها، به طور متوسط، ماهانه بين ده تا پانزده نفر فقط از زندانيان همين يک زندان، به دلايل مختلف، درون زندان جان می بازند.
هشت نفر در همين چند روز گذشته.
و ده تا پانزده نفر به طور متوسط در هر ماه، فقط در يک زندان.

رقم ها را يکبار ديگر در ذهن خود مرور کنيم.
رقم هايی را که رقم نيستند. انسانند.

مردم ما ـ آن ها که اين همه ستم را هر روز و هر شب و هر دقيقه با گوشت و پوست و دل و جان خود لمس می کنند ـ اين را می دانند. اما بگذار ما هم به خود يادآوری کنيم که:
مسأله ی ما اتم نيست. مسأله ی ما حقوق اوليه ی انسانی مردممان است. از حقوق مدنی و آزادی های اجتماعی و سياسی گرفته، تا حقوق زحمتکشان و محرومان؛ و تا به سر و سامان نسبی رسيدن وضعيت معيشت مردم.

اين، حرف بی معنايی است که اگر نظام ايران، به فرض بسيار بعيد (و در شرایط کنونی، عملاً محال) به دو تابمب اتمی فکسنی هم دست بيابد، آنچنان نيرومند خواهد شد که لازم می آيد دنيا به آن باج بدهد، و بنابر اين ديگر هر کاری که دلش بخواهد می تواند بکند.
اين را خود آن سفلگانی که نقشه ی تجاوز نظامی به ايران را می کشند به خوبی می دانند. اتم برای آن ها فقط يک بهانه است:
ـ بهانه يی برای اسراييل به منظور نابود کردن هر آنچه ملايان نتوانسته اند نابود کنند در کشور ما؛ و جلو گيری از تحقق ايده ی يک ايران مستقل و يکپارچه و نيرومند و دموکراتيک در فردا. ايرانی که حرف اول و آخر را در منطقه خواهد زد. ايرانی که کابوس هميشگی اسراييل بود و هست.
ـ بهانه يی برای هار ترين جناح های امپرياليسم، و به خصوص نئوکان ها با آن مکتب و استراتژی و ايده ئولوژی ويژه ی خود، به منظور بر هم زدن نقشه ی جغرافيای منطقه.

موضوع سوم
ــــــــــــــــــــــ

ميهن ما، شايد امروز وارد تعيين کننده ترين مرحله ی سرنوشت خود در سی و سه سال اخير شده باشد. به دليل آن که نظام حاکم ـ در هيأت کنونی خودش ـ ديگر دوام آوردنی نيست، و دارد فرو می پاشد. يا به نفع مردم، يا به نفع يکی از جناح های تشکيل دهنده ی آن، و يا به نفع کسانی که ايران را در شکل کنونی اش روی نقشه ی جغرافيا نمی خواهند.

نظام حاکم، در هيأت کنونی خودش، دارد فرو می پاشد. مجموعه ی تضاد های داخلی و خارجی، اين را می گويند. و می شود در اين باره نوشت و اين ادعا را به خوبی مستدل کرد.
اگر در گذشته، آلترناتيوی مردمی و فراگير در مقابل اين نظام در کار نبود، از خرداد ۱۳۸۸ تا امروز (و فراموش نکنيم که نه الزاماً برای تا هميشه) يک آلترناتيو مردمی ـ با همه ی کمبود ها و ضعف هايش ـ شکل گرفته است. شکلی هنوز بی شکل هرچند.
در اين آلترناتيو، تمام افراد و نيرو های درون خلقی، از منتهی اليه راست صف خلق، تا منتهی اليه چپ صف خلق، حضور دارند. حضوری بالفعل، و يا حضوری بالقوه.

هم آن ها که بالفعل حاضرند بايد در خود تجديد نظر کنند؛ و هم آن ها که می توانند حضور بالفعل داشته باشند اما ندارند.
اولی ها برای يافتن نقاط ضعفی در خود که در رکود نسبی و موقت جنبش، نقشی مهم داشته است.
و دومی ها برای یافتن نقاط ضعفی در خود که در نپيوستن به روح جنبش (نمی گويم حتماً به خود جنبش) مؤثر بوده است.
همه چيز، همیشه همان نيست که ما می خواهيم. اگر همه چيز هميشه همان بود که ما می خواستيم، ديگر همه چيز بی معنا و روزمرّه می شد. هم در پهنه ی زندگی، و هم در پهنه ی مبارزه.
واقعيت جنبش موجود، همين است که هست. واقعيت فعلی آن. چه خوشمان بيايد و چه خوشمان نيايد.
واقعيتی اما که می توان آن را به سوی حقيقت، و به سود حقيقت، تغيير داد...

با عبور از گذشته نه، بلکه با نقد گذشته است، و با نقد گذشته نه، بلکه با پذيرش مسئوليت گذشته است که می توان به آينده رسيد.
نه هر آينده يی. آن آینده که مثل گذشته نباشد. و مثل حال هم نباشد. و مثل آينده يی که می آيد هم نباشد.
مثل آينده يی باشد که نمی آيد. بلکه آورده می شود.
توسط خود ما.

در دست به دست شدن پی در پی لحظه ها، نه ديروزی در کار است و نه امروزی و نه فردايی. نه گذشته يی در کار است و نه حالی و نه مستقبلی.
هرچه هست، وجودی ناموجود و اعتباری و وابسته است به نام زمان.
اگر ما باشيم که از زمان می گذريم، و نه زمان باشد که از ما می گذرد، ديروز يا امروز يا فردا محاط در ماست، نه محيط بر ما.
و اگر زمان باشد که از ما می گذرد، و نه ما باشيم که از زمان می گذريم، دست و پا زدن هامان بيهوده است. چرا که هميشه به سقف و در و دار و ديوار زمان می خوريم و به زمين می افتيم!
 
سی و سه سالی می گذرد که هر کدام ما، چه به صفت فردی و چه به صفت جمعی، می کوشيم تا کاری کنيم که بشايد.
به نتايجی هم رسيده ايم. اما برآيند اين نتايج چه بود؟ يعنی چه شد؟ يعنی چه هست؟
آن ها هنوز حاکمند و ما هنوز محکوم.
اين، نه نشان قدرت آن ها، بلکه نشان ضعف ماست.
و اين ضعف هم نه نشان ضعيف بودن ما، بلکه نشان نامکشوف بودن قدرت خودمان به نزد خودمان است.
در آستانه ی ورود جنبش خرداد به چهارمين سال خود، کمی هم دسته جمعی در برابر آيينه بايستيم و به خودمان خيره شويم.
شايد که بتوانيم خودمان را و قدرت خودمان در کنار يکديگر را کشف کنيم.
۱۹ خرداد ۱۳۹۱


يادداشت ها
ـــــــــــــــــــــ

۱ ـ ميشل وارشاوسکی هشدار می دهد: ايران را خطر يک «فرار به جلو» ی جنايتکارانه و شبيه به خودکشی اسراييل تهديد می کند ـ با ترجمه و توضیحات همين قلم
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/wrsh-ir.html

۲ ـ در باره ی جان بولتون، از جمله، و فقط به عنوان نمونه:
جان بولتون کيست و چه خوابی برای ايران ديده است؟ ـ به همين قلم، در هنگام انتصاب فرا قانونی جان بولتون به عنوان نماينده ی آمريکا در سازمان ملل متحد، با کمک جانورانی در حزب دموکرات، که به ياری جرج بوش و او شتافته بودند. چرا که از فرط بدنامی و بدسابقه بودن و رسوايی جان بولتون، نمايندگانی از حزب جمهوری خواه، حاضر به آلودن خود به ننگ رأی دادن به او نبودند.
http://www.ghoghnoos.org/ak/ku/bolton.html

«جان بولتون می گويد که تنها راه، حمله ی نظامی به ايران است ـ او را و همدستان او را انتخاب می کنيم، يا جنبش را و مردم را؟» ـ به همين قلم
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/bolton-j.html

مراقب جنبش خودمان باشيم
http://www.ghoghnoos.org/ak/kj/j-altn.html

۳ ـ لينک مقاله ی ۴ ژوئن جان بولتون ، تحت عنوان «رؤیا های بغداد»، و در تشجيع حمله ی نظامی به ايران، در واشنگتن تايمز
www.washingtontimes.com/news/2012/jun/4/baghdad-dreaming

۴ ـ در تقابل با فرهنگ شهيد پروری و خريد و فروش شهيدان در مسجد يا کريدور
(يک وادی آن طرف تر عاشورا)
http://www.ghoghnoos.org/ar/ra/rowz.html

۵ ـ کسانی می کوشند تا همچون نظام حاکم بر ايران، اما در موضع رقابت پياده با سواره، بحث دامن زدن به بحران ساختگی اتمی، و زمينه سازی حمله ی نظامی به ايران را با بحث اصولی ضرورت يا عدم ضرورت استفاده از انرژی هسته يی يکی جلوه دهند؛ و با تکرار لوس و دلقک وار شعار «انرژی هسته يی، حق مسلم ما ست»، به لودگی و مسخرگی بپردازند، و مخالفان حمله ی نظامی به ايران را مثلاً به اين شعار بچسبانند.
و يا به هرزه درآيی و هرزه نويسی عليه صلح طلبان و مخالفان عمل خائنانه ی زمينه سازی تجاوز به ايران، از يکديگر سبقت بگيرند و عنداللزوم نيز بنا به فرموده، گله وار، به آنان حمله ور شوند.
بر خود اين دلقکان بادمجان دور قاب چين و کاسه ليس، حَرجی نيست. چرا که به اقتضای طبيعت همه ی موجودات زبونی از نوع خودشان عمل می کنند. اما صاحبان اينان از دوم خرداد ۱۳۷۶ تا به امروز، پيوسته در فراهم آوردن امکان سرکوب خصم مشترک، يعنی مردمی که به نيروی خود باور آورده اند و می خواهند از شکاف های درون حاکميت به نفع خويش استفاده کنند، همدست و همکار اهريمن جماران بودند و هستند. چرا که در رشدِ باور مردم به نیروی مستقل خود، زوال فرهنگ وابستگی و آويختن به دامان دشمنان مردم را می بينند. زوال فرهنگ خود را. و عادتِ بدل به طبيعت ثانوی شده ی خود را.

در باره ی ساختگی بودن بحران اتمی، به منظور جاگزين کردن بحران حقوق بشر و بحران های واقعی ديگر با آن، بسیار نوشته ام؛ اما شايد خواندن مقاله ی زير که در سال ۱۳۸۴ و درست به هنگام جلوس احمدی نژاد بر صندلی دور اول رياست جمهوری اش نوشته بودم، به لحاظ اين که جزء اولين هشدار هايی است که در اين زمينه داده شده است، مناسب تر باشد:
می خواهند بحران حقوق بشر را با بحران اتمی جايگزين سازند ـ ۱۹ تير ۱۳۸۴
http://www.ghoghnoos.org/ak/ka/mikhahand.html

۶ ـ اگر حتی يک زندانی ديگر «بميرد»
http://www.ghoghnoos.org/ak/kb/hatta.html

 

خبر و نظر ۰۰۰ ادبيات و هنر ۰۰۰  نوشته های منتخب يا رسيده ۰۰۰ ويدئوکليپ ـ  ترانه و موسيقی ۰۰۰ انديشه ـ تاريخ ـ علوم انسانی ـ گفتار ها ۰۰۰ طنز و طنز واره ۰۰۰ با شما ـ پرسش ها و پاسخ ها ۰۰۰ آرشيو ـ معرفی بخش ها ۰۰۰ صفحه ی اول